1 دارای شرق و غرب که جود و وقار تو دریا و کوه را همگی برد آب و سنگ
2 میراند با لطافت طبعت حدیث آب صد پی برآمد از حسرت پای او به سنگ
3 میگردد از خجالت قدرت فلک کبود میآید از حلاوت لطفت شکر به تنگ
4 معدوم گشت به فتنه به عهدت از آن شدست پنهان به کنجهای دهان بتان شنگ
1 خورده بودم غصه بسیار و طبعم بسته بود داد حبی مسلهم فرزند مردود حبش
2 تا به هر مجلس که بنشینم روانی میرویم بر سر و بر سبلت و بر ریش مردود حبش
1 ز دور دایره این محیط پرگاری نصیب من همه سرگشتگی است پنداری
2 نشستهام به کناری چو چنگ سر در پیش فتاده در پس زانو و میکنم زاری
3 در آتشم چو زر از دوستان قلب دو رو ز بی زری همه از من نموده بیزاری
4 ز بی زری است اگر چون چراغ بی روغن زمان زمان نفسی میزنم به دشواری
1 محیط کوه و قار آفتاب ابر عطا که آسمان بزرگی و اختر دادی
2 رسوم ظلم و قوانین عدل در عالم به تیغ و کلک تو برداشتی و بنهادی
3 ز دست خیل سخایت که عادت کان کرد نشسته دست گهر در حصار پولادی
4 خدایگانا یکبارگی بیفتادم ز ضعف حال و تو با حال من نیفتادی
1 ای کریمی که چون نسیم سحر باغ خلق تو را هوا دارم
2 چون گل و بلبل از عنایت تو کار با برگ و با نوا دارم
3 گر به درگه نیامدم دو سه روز من درین باب عذرها دارم
4 درد پایی فتاد بر سر من من سر درد پا کجا دارم
1 نظام واسطه عقد گوهر آدم که سلک ملک ز رایش گرفته است نظام
2 زهی به دیده ادراک دوربین دیده هم از دریچه آغاز چهره انجام
3 به دست رای منیرت عنان اشهب صبح به زیر پای مرادت رکاب ادهم شام
4 قلاید مننت طوق گردن گردون جواهر سخنت عقد زیور ایام
1 بر بتان، حسن و جوانی مفروش ای جوان گرچه به غایت خوبی
2 بی زرت کار میسر نشود گر تو خود یوسف بن یعقوبی
3 حلقه بی زر چه زنی بر در دوست آهن سرد چرا میکوبی
1 ای وزیری که از خدا همه وقت روی بخت تو تازه میخواهم
2 تا به اکنون نخواستم چیزی از تو اکنون اجازه میخواهم
1 میر سید میشناسی بنده را تا نجویی زینهار آزار من
2 زحمتم بسیار دادی وین زمانه رحمتی فرما ولی بر خویشتن
1 هر چه تا غایت به نام او مقرر بوده است همچنان باشدبه نام او مقرر همچنین