1 وجیه دین محمد امیر اسماعیل که رزق خلق خدا را کف تو گشت کفیل
2 گشاده است ز دست تو دجله احسان چنانچه چشمه زمزم ز پای اسماعیل
3 سواد باصره سائلان کند روشن ز دور گرد سپاه سخایت از صد میل
4 بسان قطعه یاقوت قطعه منظوم که بود بر گهر نجم ثاقبش تفضیل
1 نظام واسطه عقد گوهر آدم که سلک ملک ز رایش گرفته است نظام
2 زهی به دیده ادراک دوربین دیده هم از دریچه آغاز چهره انجام
3 به دست رای منیرت عنان اشهب صبح به زیر پای مرادت رکاب ادهم شام
4 قلاید مننت طوق گردن گردون جواهر سخنت عقد زیور ایام
1 صاحب عادل کمال الدین حسن ای تو را مه چاکر و کیوان غلام
2 همچو گردون گوهر خاص تو پاک همچو باران فیض انعام تو عام
3 در جهان مکرمت هستی حسن هم به خلق و هم به جود و هم به نام
4 از سعادت چون ظفر میمون لقا وز معالی چون فلک عالی مقام
1 خدایگانا از حد گذشت و بی مر شد حدیث فاقه داعی و عرض قصه وام
2 ز حضرت تو چو ابر آنچنان سیه رویم که هر دمم ز حیا آب میچکد ز مشام
3 ولی معامل مبرم چو میدهد زحمت ضرورت است که آرم به حضرتت ابرام
4 اگر بسیط زمین بحر مکرمت گردد جز از نوال لال تو بر من است حرام
1 شاها از میان جان و دل بیگاه و گاه من دعایت با دعای قدسیان پیوستهام
2 با وجود ابر احسانت که بر من فایض است راستی از منت دور فلک وارستهام
3 ای خداوندی که رنگ و بوی بزمت چون بدید گفت گل بر خود چه میخندی که اینجا دستهام
4 درد چشمی ناگهانم خاست و اندر خانهای تنگ و تاری همچو چشم خویشتن بنشستهام
1 صاحب قران مملکت ای آصفی که هست صدر تو قبله عرب و کعبه عجم
2 بر رای روشنت همگی کار ملک راست آن روز شد که پشت فلک را نبود خم
3 برگرد خوان همت سلطان رای توست یک گرده قرص خاور و یک کاسه جام جم
4 گر دست بر قلم بنهد بی اجازتت تیر فلک سپهر کند دست او قلم
1 ای خداوندی که هر روز از درت مژده فتحی دگر میآیدم
2 درگرفت از دولتت کارم چو شمع این زمان پروانهای میبایدم
1 ای کریمی که چون نسیم سحر باغ خلق تو را هوا دارم
2 چون گل و بلبل از عنایت تو کار با برگ و با نوا دارم
3 گر به درگه نیامدم دو سه روز من درین باب عذرها دارم
4 درد پایی فتاد بر سر من من سر درد پا کجا دارم
1 ای خداوندی که از دریای خاطر دم به دم در ثنایت عقدهای در مکنون آورم
2 هر زمان بهر عروس مدحت از کان ضمیر قطهای چون قطعه یاقوت بیرون آورم
3 از کمال فسحت ملک تو چون رانم سخن نقصها در ملک جمشید و فریدون آورم
4 خسروا نگذاشت درد پا که بهر دستبوس روی چون دولت به درگاه همایون آورم
1 گر خسیسی زیر بالا کرد و بالایت نشست منع نتوان کرد سلمان نیست اینجا جای خشم
2 در فضیلت چشم با ابرو ندارد نسبتی مینشیند ابروان پیوسته بر بالای چشم