1 وزیرا جهان قحبه بی وفاست تو را زین چنین قحبهای ننگ نیست
2 برون زین فراخی دگر را بخواه خدای جهان را جهان تنگ نیست
1 ای عذار تو از آفتاب تا بی یافت گمان مبر که عذارت در آفتاب بسوخت
2 ولی چو در رهت افتاد آفتاب به مهر جمال روی تو را دل بر آفتاب بسوخت
1 پادشاها خواست کردن جانم استقبال تو لیکن از بیماری جان بود پایم سخت سست
2 جز دل و جان نیستم چیزی سزای حضرتت حال جان من برین سان است و دل خود پیش توست
3 شکر ایزد را که بوم ظلم را بشکست بال شاهباز آمد به تخت بخت شاد و تندرست
1 ایا ستاره سپاهی که آب شمشیرت غبار فتنه و ظلم از هوای ملک بنشاند
2 فلک به نام تو تا خطبه داد در عالم زمانه جز تو کسی را به پادشاهید نخواند
3 غبار دامن قدر تو بود چرخ کبود گهی که همت تو دامن از جهان افشاند
4 به جاه خواست که ماند به تو مخالف تو بسی بداد درین اشتیاق جان و نماند
1 ایا شهی که غبار سپاه منصورت عذار فتح به خط معنبر آراید
2 سوار همت تو گوی جاه در میدان ببردی از خم چوگان چرخ بر باید
3 اگر محاصره آسمان کند رایت به یک دو ماهش هر نه حصار بگشاید
4 شهاز گردش گردون شکایتی است مرا که ذکر آن به چنین حضرتی نمیشاید
1 چشم و چراغ شرع که ذات منورت از پای تا به سر همه عین سعادت است
2 قاضی هفت کشور پیروزه رنگ را از بندگی تو نظر استفادت است
3 فعل تو سال و مه همه خیرست و مردمی قول تو روز و شب همه درس وافادت است
4 مختل شدست حال دعاگوی دولتت وین اختلال روز به روزش زیادت است
1 ای صاحبی که صاحب دیوان چرخ را در مجلس تو منصب بالا نمیرسد
2 آنجا که کاتبان تو تحریر میکنند حکم قلم به صاحب جوزا نمیرسد
3 دریا چو جوش میزند از جود خود مگر صیت مکارم تو به دریا نمیرسد
4 امروز در بسیط زمین با وجود تو آیین سروری دگری را نمیرسد
1 ستاره کوکبه شاها که بنده از دل و جان همه دعای تو گوید همه ثنای تو خواند
2 حکایتی دو سه دارد اگر چنانچه مجال بود در آید و یک یک به عز عرض رساند
1 همنشین بدان مباش که نیک از بدان جز بدی نیاموزد
2 خار آتش فروز سوختنی که ز گل جاه و شوکت اندوزد
3 عاقبت بر کند دل از صحبت وز برای گل آتش افروزد
4 خار کاتش بود بدوزنده آتش کشتنیش میسوزد
1 صاحب قران دور فلک خواجه تاج الدین ای خواجهای که دین و سعادت قرین توست
2 تو خاتم اکابری و دست حکم تو آن خاتمی که دست خرد در نگین توست
3 دستت کلید باب امید خلایق است دهر آن کلید یافته در آستین توست
4 هر جا که مینشینی و هر جا که میروی اقبال همرکاب و خرد همنشین توست