1 الا ای آفتاب مشرق فضل که تاب مهرت اندر جان ماه است
2 عنان تا تافتی بر جانب شام جهان در چشم من چون شب سیاه است
3 به امید قدومت انجمن را همه شب دیده چون انجم به راه است
1 ای جهانگیری که وقت رفتن و باز آمدن موکب نصرت عنایت در عنان پیوسته است
2 کرده سهم عدل تو صد پی کمان را گوشه گیر ساخته شمشیر را کلک تو دایم دسته است
3 دین پناها مدتی شد کز سواد حضرتت مردم چشمم چو اشک من کناری جسته است
4 جز خیالت کس نمیآید به پرسش بر سرم خواب دست از من به آب دیده من شسته است
1 تا مادر زمانه بتایید نه پدر آیین وضع و حمل ولادت نهاده است
2 وین مهد لاجوردی افلاک را خرد آرایش از جواهر جرام داده است
3 دل شاد باش کز صدف فطرات وجود پاکیزه جوهری چو تو هرگز نزاده است
1 پادشاها ز عمر خویش مرا بی حضور شما چه فایده است
2 از دعا گو به غیبت و حضور شاه را جز دعا چه فایده است
3 همچنان چون ز حضرتت دورم بودن اینجا مرا چه فایده است
1 دادند اشتری دو سه نواب شه مرا شادان شدم از آنکه مرا چارپا بسی است
2 عقلم به طنز میگفت انظر الی الابل کاندر ابل عجایب صنع خدا بسی است
3 دیدم ضعیف جانوری مثل عنکبوت گفتم کزین متاع مرا در سرا بسی است
4 پرسیدمش چه جانوری گفت من شتر گفتم بلای جانی و ما را بلا بسی است
1 می که نفع است درو در خوردست گرچه بیش از همه بدنام و دنی است
2 خار کو ما در گلبرگ طری است ز آنچه آزار کند سوختنی است
1 دیدن خواجگان بلایی بود بنده عمری ازین بلا میجست
2 ناگهانش به علت رمدی دولتی داد اتفاقی دست
3 رفت در کنج خانهای تاریک دیده دربست و از بلا وارست
4 بنده صد سال دیگر ار باشد بیش ازین خواجگان که اکنون هست
1 دیدمش دوش رخ تراشیده گفتم ای جان و دل که روی تو خست
2 گفت مشاطه بهر چشم بدان خالی از وسمه بر رخم میبست
3 عرضم زانکه سخت نازک بود تاب وسمه نداشت خون برجست
1 شاها یقین که مدح و ثنای تو برترست زانها که در سواد دل و دفتر آمده است
2 شاها بیان حال مفصل نمیکنم درد مفاصل است که گردم برآمدست
3 از درد جامهای که به زانو همی رسد زین جامه خانه بهره من چاکر بر آمدست
4 درد دل و جفای جهانم نبود بس کم درد پای نیز کنون بر سر آمدست
1 چون به قشلاق قرا باغ آمدیم گفتم از افلاس وا خواهیم رست
2 جرها زین مملکت خواهیم کرد طرفهها ز اطراف بر خواهیم بست
3 ناخن اندر هر طرف انداختیم عاقبت کو کارد در دستم شکست
4 نیست در دستم از آن جر جز جرب بر نیامد غیر ازین، هیچم بدست