دادند اشتری دو سه نواب از سلمان ساوجی قطعه 25
1. دادند اشتری دو سه نواب شه مرا
شادان شدم از آنکه مرا چارپا بسی است
1. دادند اشتری دو سه نواب شه مرا
شادان شدم از آنکه مرا چارپا بسی است
1. می که نفع است درو در خوردست
گرچه بیش از همه بدنام و دنی است
1. دیدن خواجگان بلایی بود
بنده عمری ازین بلا میجست
1. دیدمش دوش رخ تراشیده
گفتم ای جان و دل که روی تو خست
1. شاها یقین که مدح و ثنای تو برترست
زانها که در سواد دل و دفتر آمده است
1. چون به قشلاق قرا باغ آمدیم
گفتم از افلاس وا خواهیم رست
1. پادشاها خواست کردن جانم استقبال تو
لیکن از بیماری جان بود پایم سخت سست
1. بلقیس ثانی ای که صد پایه رای تو
بالای دست را بعه آسمان نشست
1. صاحب قران دور فلک خواجه تاج الدین
ای خواجهای که دین و سعادت قرین توست
1. ایا سحاب نوالی که ابر دریا دل
به های های ز دست تو بارها بگریست
1. پادشاها مهد عالی میرود سوی شکار
لیکن اسباب شدن ما را مهیا هیچ نیست
1. ای جهانبشخ جوانبختی که اهل فضا را
جز جنابت در جهان امروز استظهار نیست