1 سحاب بهر یمین پادشاه روی زمین به رقعهای که ز خطش زلال جان بچکد
2 سواد شعر مرا التماس کرد از من کنم به دیده سودای که آب از آن بچکد
1 صد را نوکرانت ز برو زیر شدند وز پهلوی اقبال تو ادبیر شدند
2 مردم همه از گرسنگی بر در تو مردند و ز جان خویش سیر شدند
1 ای شهنشاهی جوانبختی که در معراج جاه شهسوار همتت تا قرب اوادنی براند
2 بر براق همتت تا دید گردون بر عروج بر زبان صد بار سبحان الذی اسری براند
3 از نشان پایه قدرت نشد آگاه وهم گرچه صد منزل فزون از طارم اعلی براند
4 برنشست امروز دستت خامه پی کرده را بی توقف بر سواد عالم بالا براند
1 خواجه از فرط بزرگی همچو *** شد که دماغ لاجرم بهر بزرگان *** نجنباند ز جا
2 راستی وضع بزرگی*** من دارد که او چون ببیند کودکی از دور برخیزد به پا
1 به نسب نیست نسبت مردم هر کسی را به نفس خود شرف است
2 شرف در به جوهر خویش است نه ز پاکی جوهر صدف است
1 نفس من اگر چه جانبخش است جگرم غرق خون چو مشک بود
2 گرچه دریا به ابر آب دهد لب دریا همیشه خشک بود
1 الا ای آفتاب مشرق فضل که تاب مهرت اندر جان ماه است
2 عنان تا تافتی بر جانب شام جهان در چشم من چون شب سیاه است
3 به امید قدومت انجمن را همه شب دیده چون انجم به راه است
1 دادند اشتری دو سه نواب شه مرا شادان شدم از آنکه مرا چارپا بسی است
2 عقلم به طنز میگفت انظر الی الابل کاندر ابل عجایب صنع خدا بسی است
3 دیدم ضعیف جانوری مثل عنکبوت گفتم کزین متاع مرا در سرا بسی است
4 پرسیدمش چه جانوری گفت من شتر گفتم بلای جانی و ما را بلا بسی است
1 دیدن خواجگان بلایی بود بنده عمری ازین بلا میجست
2 ناگهانش به علت رمدی دولتی داد اتفاقی دست
3 رفت در کنج خانهای تاریک دیده دربست و از بلا وارست
4 بنده صد سال دیگر ار باشد بیش ازین خواجگان که اکنون هست
1 تاج بخش خسروان شاهی کز آب تیغ او جویبار مملکت پیوسته سبز و خرم است
2 رای او را زین زر بر پشت صبح اشهب است قهر او را داغ کین بر ران شام ادهم است
3 نجم سیار از شهاب تیغ او یک پرتو است بحر زخار از ریاض طبع او یک شبنم است
4 چون بیاض روی خوبان از سواد چین زلف عکس صبح نصرتش تابان ز شام پرچم است