1 جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب تا گل رنگین نبالد، خوش ننالد عندلیب
2 عود خشکم؛ آتش جانسوز میباید، مرا تا ز طیب جان، دماغ حاضران گردد، ز طیب
3 دولت بوسیدن پایش ندارد، هر کسی این سعادت نیست، الا در سر زلف حبیب
4 چشم دار آخر دمی، با ما، که بادا گوش دار ایزد از چشم بدانت، اول از چشم رقیب
1 خواب مستی کرده چشمت، در خمار افتاده است زلف مشکین تو، چون من، بیقرار، افتاده است
2 چشم بیمار تو را میرم، که در هر گوشهای چون من مسکین، بیمارش، هزار افتاده است
3 کار کار افتادگان را باز میبین، گاه گاه خاصه، کار افتادهای را کو، ز کار افتاده است
4 پای را در ره به عزت مینه، ای جان عزیز زانکه سرهای عزیزان، بر گذار افتاده است
1 چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب رویت از آتش اندیشه دل یابد تاب
2 چشم مست تو که بر هر طرفی، میافتد بر من افتاد، زمستی و مرا کرد خراب
3 با خیال تو مرا، خواب نیاید در چشم کو خیالت که طلب میکندش، دیده در آب
4 اگر از دیده تو را رغبت خواب است، مگر آب او ریزی وزین بخت، کنی خواهش آب
1 تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست با یار خویشتن، نتوانی دمی، نشست
2 امشب، چه فتنه بود که انگیخت چشم او کاهل صلاح و گوشه نشینان شدند مست
3 عاشق ندید، در حرم دل، جمال یار بر غیر یار، تا در اندیشه، در نبست
4 صوفی به رقص، بر سر کوی، بکوفت پای عارف ز ذوق، بر همه عالم فشاند دست
1 دل میخرد حبیب و مرا این متاع نیست گر طالب سرست برین سر، نزاع نیست
2 کاری است عشق مشکل و حالی است بس غریب کس را به هیچ حال بران، اطلاع نیست
3 دنیا خرند اهل مروت به هیچ وجه ارباب عشق را هوس این متاع نیست
4 در عاشقی دلا ز ملامت مشو ملول کاحوال خستگاه هوا جز صراع نیست
1 ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب صحبت گل را رها کرده به بویت گلاب
2 سایه سرو تو ساخت، پایه بختم، بلند نرگس مست تو کرد، خانه عقلم خراب
3 عشق رخت دولتی است، باقی و باقی فنا خاک درت شربتی است، صافی و عالم سراب
4 سر جمالت به عقل، در نتوان یافتن خود به حقیقت نجست، کس به چراغ، آفتاب
1 غمزه سرمست ساقی، بیشراب کرد هشیاران مجلس را خراب
2 دوستان را خواب میآید ولی خوش نمیآید مرا بیدوست، خواب
3 تنگ شد بی پستهات، بر ما جهان تلخ شد بیشکرت، بر ما شراب
4 روی خوبت، ماه تابان من است ماه رویا! روی خوب از من متاب
1 هست آرام دل، آن را که دلارامی هست خرم آن دل، که در او، صبری و آرامی هست
2 بر بنا گوشش اگر دانه در بینی باز مشو آشفته، که از غالیه هم دامی هست
3 تو یقین دان، که به جز در دهن تنگ تو نیست هیچ اگر یک سر مو در دو جهان کامی هست
4 ساقی امشب، سر آن جام لبالب دارم کاخر اندوه مرا، نیز سرانجامی هست
1 خسته باد آن دل، که از تیر جفایش خسته نیست رسته باد از غم، دلی کز بند عشقش، رسته نیست
2 گر دوایی نیست ما را، گو به دردی ده مدد ما به خار خشک میسازیم، اگر گلدسته نیست
3 آب خوبی و لطافت، تا به جویش میرود دفتر حسن فلک را یک ورق، ناشسته نیست
4 شکل ماه نو، خم ابروی او را، راستی نیک میماند، دریغا ماه نو پیوسته نیست
1 تا بدیدم حلقه زلف تو، روز من، شب است تا ببوسیدم سر کوی تو، جانم بر لب است
2 یا رب! آن ابرو، چه محرابی است کز سودای او؟ در زوایای فلک، پیوسته یارب یارب، است
3 پیش عکس عارضت، میرم که شمع از غیرتش هر شبی تا روزگاهی در عرق، گه در تب است
4 آفتابی، امشبم، در خانه طالع میشود گوییا در خانه طالع، کدامین کوکب است؟