1 نه ز احوال دل بیخبرانت، خبری است نه به سر وقت جگر سوختگانت، گذری است
2 گفتهای، باد صبا با تو بگوید، خبرم این خبر پیش کسی گو، که شبش را سحری است
3 بر سرم آنچه ز تنها و فراقت، شبها میرود با تو نگویم، که در آن دردسری است
4 نظر من همه با توست، اگر گه گاهی نکنم دیده به سوی تو درآنم، نظری است
1 شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست
2 تطاول سر زلف تو و شبان دراز چه داند، آنکه گرفتار بند و سودا نیست
3 غم ملامت دشمن، ز هر غمی بترست مرا ملامت هجران دوست، پیدا نیست
4 پدر به دست خودم، توبه میدهد وین کار به دست و پای من رند بی سر و پا نیست
1 نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟ سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟
2 روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟
3 گر منم دور ز روی تو، دل من با توست نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟
4 برگرفتی ز سر من، همگی سایه مهر سرو نورسته من، «انبتک الله» چرا؟
1 ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد ناتوان دردسری بر سر بیمار آورد
2 چشم مخمور تو را یک نظر از گوشه خویش مست و سودا زدهام بر در خمار آورد
3 عقل را بوی سر زلف تو از کار ببرد عشق را شور می لعل تو در کار آورد
4 صفت صورت روی تو به چین میکردند صورت چین ز حسد روی به دیوار آورد
1 دلم را جز سر زلفت، دگر جایی نمیباشد خود این مشکل که زلفت را سر و پایی نمیباشد
2 دلی ارم سیه بر رخ نهاده داغ لالایی قبولش کن که سلطان را ز لالایی نمیباشد
3 بخواهم مرد چون پروانه، پیش شمع رخسارت که پیش از مردنم پیش تو پروایی نمیباشد
4 دلا گر غمزه مستش جفایی میکند شاید که مستان معربد را ز غوغایی نمیباشد
1 سرو را، پیش قدت، منصب بالایی نیست ماه را، با رخ تو، دعوی زیبایی نیست
2 هر که بیند، گل روی تو و عاشق نشود همچو نرگس، مگرش دیده بینایی نیست
3 امشب از چشم تو مستم، مدهم، می ساقی که مرا طاقت، درد سر فردایی نیست
4 گرچه آتش دهن و تیز زبانم چون شمع در حضور تو مرا، قوت گویایی نیست
1 باد صبا به باغ به بوی تو میرود در گلستان حکایت روی تو میرود
2 چونت خرم به جان که به بازار عاشقی هر دو جهان به یک سر موی تو میرود
3 با باد بوی توست دل ناتوان من گر میرود به باد، به بوی تو میرود
4 زان آمدم که بر سر کوی تو سر نهم مقبل کسی که در سر کوی تو میرود
1 در خرابات مرا دوش به دوش آوردند بیخودم بر در آن باده فروش آوردند
2 شهسواری که نیامد به همه کون فرود بر در خانه خمار فروش آوردند
3 دوش بر دوش فلک میزنم امروز که دوش مستم از کوی خرابات به دوش آوردند
4 مطربان زیر لب از پردهسرایی، بانی تا چه گفتند؟ که نی را به خروش آوردند
1 آنها که مقیمان خرابات مغانند ره جز به در خانه خمار ندانند
2 من بنده رندان خرابات مغانم کایشان همه عالم به پشیزی نستانند
3 سر حلقه ارباب طریقت بحقیقت آن زنده دلانند که در ژنده نهانند
4 بسیار خیال خرد و دین مپزای دل کین هر دو به یک جرعه می خام نمانند
1 چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟ شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت
2 چون نویسم، کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت باز سودایت چه بر طومار و بر دفتر گذشت
3 جانم آمد، بر لب و کشتیش بر خشک اوفتاد آه من تا بحر نیلی رفت و زان برتر گذشت
4 هر خدنگی کامد، از مشکین کمان ابروت در دل مسکین من، پیکان بماند و سرگذشت