1 جز نقش صورتت دل، نقشی نمیپذیرد تو جان نازنینی و ز جان نمیگزیرد
2 ما غرق آب و زاهد، دم میزند ز آتش گو: دم مزن که این دم با ماش در نگیرد
3 پروانهوار خواهم، در پای شمع مردن کو هر سحر به بویش، پیش صبا بمیرد
1 گرز خورشید جمالت ذرهای پیدا شود هر دو عالم در هوایش، ذرهسان دروا شود
2 شمع دیدارش اگر از نور تجلی پرتوی افکند بر کوه، چون پروانه نا پروا شود
3 عاشق صادق چه داند کعبه و بتخانه چیست؟ هر کجا یابد نشان یار خود آنجا شود
4 در شب هجرش به بوی وعده فردای وصل حالیا جان میدهم تا صبح تا فردا شود
1 بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد به غیر طره، پریشانیی، بدو مرساد
2 ز حضرتت خبری، کان به صحت است قرین سحر گهان، به من آورد، دوش قاصد باد
3 نسیم « سلمه الله » اگر چه بود سقیم به من رسید و من خسته را، سلامت داد
4 مرا تو جان عزیزی و جان توست، عزیز هزار جان عزیزم، فدای جان تو باد
1 مجموع درونی که پریشان تو باشد آزاد اسیری که به زندان تو باشد
2 دانی سر و سامان ز که باید طلبیدن؟ زان شیفته کو بی سر و سامان تو باشد
3 من همدم بادم گه و بیگاه که با باد باشد که نسیمی ز گلستان تو باشد
4 ای کان ملاحت، همگی زان توام من تو زان کسی باش که اوزان تو باشد
1 ماهی ار ماه فلک را از کمان ابرو بود سروی ار سرو سهی را عنبرین گیسو بود
2 ما که هر روزی به ماه طلعتت گیریم فال ما که هر روزی به ماه طلعتت گیریم فال
3 ز آفتاب روی خوبت، دیده من خیره گشت خیره گردد دیده جایی کافتاب از رو بود
4 سرو قدت راست جابر جویبار چشم و دل حبذا باغی که سروش این چنین دلجو بود
1 با سر زلفش دلم، پیوند جانی میکند با خیالش خاطرم، عیشی نهانی میکند
2 در هر آن مجلس که دارد چشم مستش قصد جان جان اگر خوش بر نمیآید، گرانی میکند
3 زندهای کو مردهای را دید زیبا صورتی است راستی در صورت خوش زندگانی میکند
4 جان فدای بوی آن آهوی چین کز سنبلش بوستان هر نوبهاری بوستانی میکند
1 دل شکسته من تا به کی حزین باشد؟ دلا مشو ملول، عاشقی چنین باشد
2 هزار بار بگفتم که گوشه گیر ای دل ز چشم او که کمین شیوهاش کمین باشد
3 حدیث من نشنیدی به هیچ حال و کسی که نشنود سخن دوست حالش این باشد
4 مرا دلی است پریشان و چون بود مجموع؟ دلی که با سر زلف تو همنشین باشد
1 صنمی اگر جفایی کند آن جفا نباشد ز صنم جفا چه جویی که درو وفا نباشد؟
2 ز حبیب خود شنیدم که به نزد ما جمادی به از آن وجود باشد که درو هوا نباشد
3 چو به حسرت گلت گل، شوم از گلم گیاهی ندمد که بوی مهر تو در آن گیا نباشد
4 ز خمار سر گرانم، قدحی بیار ساقی که از آن مصدعی را به ازین دوا نباشد
1 ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
2 کی شبروان کویت آرند ره به سویت عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد
3 ما با خیال رویت، منزل در آب دیده کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
4 هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد
1 میکشم خود را و بازم دل بسویش میکشد مو کشان زلفش مرا در خاک کویش میکشد
2 میبرد حسنش به روی دلستان هر جا دلی است ورنه میآید دل مسکین به مویش میکشد
3 ما چو بید از باد میلرزیم از آن غیرت که باد میکشد در روی او برقع ز رویش میکشد
4 باغ حسنش باد سبز و باردار و دم به دم دیدهام از تاب دل آبی به جویش میکشد؟