آثار سلمان ساوجی

صفحه 13 از 40
40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 دی دیده از خیال رخش بازمانده بود گلگون اشک در طبلش گرم رانده بود

2 افتاده بود دل به خم چین زلف او شب بود و ره دراز هم آنجا بمانده بود

3 دل رفته بود و ما پی دل تا بکوی دوست بردیم از آنکه او همه ره خون فشانده بود

4 دل دیده خواست تا ببرد، خون گرفته بود جان خواست خواستم بدهم، غم ستانده بود

1 هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر می‌کند سوزش اندر هر سری سودای دیگر می‌کند

2 با کمال خویشتن بینی، نمی‌دانم چرا؟ هر زمان آیینه را با خود برابر می‌کند

3 صورت ماهیت رویش نمی‌بیند کسی هر کسی با خویشتن نقشی مصور می‌کند

4 جان همی سوزد مرا چون عود و از انفاس من بوی جان می‌آید و مجلس معطر می‌کند

1 مسپار دل، به هر کس، که رخ چو ماه دارد به کسی سپار دل را، که دلت نگاه دارد

2 بر چشم یار شد دل، که ز دیده، داد، خواهد عجب ار سیه دلان را، غم داد خواه دارد

3 تو مرا مگوی واعظ، که مریز، آب دیده بگذار تا بریزم، که بسی گناه، دارد

4 خبر خرابی من، ز کسی، توان شنیدن که دلی خراب و حالی، ز غمش تباه دارد

1 ما را به جز از عشق تو، در خانه کسی نیست بنمای رخ، از پرده که در خانه کسی نیست

2 بردار مه از سلسله تا خلق بدانند کز سلسله داران تو، دیوانه کسی نیست

3 فرزانه‌تر مردم اگر، زاهد و صوفی است ای دوست به دوران تو، فرزانه کسی نیست

4 در خلوت دل، ساختمت، منزل و آنکس گر دل نکند، منزل جانانه کسی نیست

1 گراز تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد

2 مرا هم نیمه جانی بود و در جان، محنت عشقت به محنت داد جان لیکن، محبت‌ها چنان دارد

3 دل از من بستد ابرویت، که چون چشم خودش دارد ازین معنیش پیوسته، سیاه و ناتوان دارد

4 مرا گویند در کویش، مرو کانجاست، هم جانان کسی در منزل جانان چرا تشویش جان دارد

1 هر شبی سودای چشمش بر سرم غوغا کند غمزه‌اش صد فتنه در هر گوشه‌ای پیدا کند

2 از می سودای چشمت خوش برآید جان من سر خوش است امشب خمار مستیش فردا کند

3 پایه من بر سر بازار سودایش شدست چون بدین مایه کسی با چون تویی سودا کند

4 رخت عقلم می‌برد چشمت چه می‌آید ز عقل می‌دهد تشویش من بگذار تا یغما کند

1 آخر این درد دل من به دوایی برسد عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد

2 آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا روزی از روزنه غیب صفایی برسد

3 بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس تا بگوشم مگر آواز درآیی برسد

4 بجز از عمر چه شاید که نثار تو کنم؟ که به عمری چو تو شاهی به گدایی برسد

1 دلی که شیفته یار دلربا باشد همیشه زار و پریشان و مبتلا باشد

2 بلی عجب نبود گر بود پریشان حال گدا که در طلب وصل پادشا باشد

3 بهانه تو رقیب است و نیست این مسموع رقیب را چه محل گر تو را رضا باشد

4 جفای دشمن و جور رقیب و طعنه خلق خوش است بر دل اگر دوست را وفا باشد

1 هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت

2 جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت

3 بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را ز حد گذشت فراق و رسید شوق، به غایت

4 برفت کار ز دست و رسید عمر، به پایان بیا و مرحمتی کن، که هست وقت رعایت

1 باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت آتشم بنشسته بود از شمع رویش، در گرفت

2 زهد خشک و دامن تر، آتش ما، می‌نشاند عشقش این بار آتشی در زد، که خشک و تر، گرفت

3 موکب سلطان حسن او، عنان عشق، تافت سوی دارالملک جان، و آن مملکت، یکسر گرفت

4 نیم شب سودای حسنش، بر در دل حلقه زد حلقه دیوانگی زد، عقل و راه در گرفت

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی