آثار سلمان ساوجی

صفحه 15 از 40
40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمی‌داند خطی گل بر ورق دارد که جز بلبل نمی‌خواند

2 به رخسار تو می‌گویند: می‌ماند گل سوری بلی می‌ماندش چیزی و بسیاری نمی‌ماند

3 نمی‌یارد رخت دیدن که چون می‌بیندت چشمم ز معنی می‌شود قاصر، به صورت باز می‌ماند

4 شب ماه روشن است امشب، بده پروانه تا خادم ندارد شمع را برپا، برد جاییش بنشاند

1 باد سحر از کوی تو بویی به من آورد جانهاش فدا باد! که جان را به تن آورد

2 دلهای ز خود رفته ما را که غمت داشت آمد سحری بوی تو با خویشتن آورد

3 دلها شده‌ بودند به یک بارگی از جان لطفت به سلامت همه‌شان با وطن آورد

4 شد دیده یعقوب منور به نسیمی کز یوسف مصرش خبر پیرهن آورد

1 هر شب این اندیشه در بر غنچه را دل خون کند کز دل آخر چون جمالت روی گل بیرون کند

2 تا ببندد خواب نرگس تا گشاید کار گل گاه مرغ افسانه خواند گاه باد افسون کند

3 از صبا روی صحاری خنده چون لیلی کند وز هوا ابر بهاری گریه چون مجنون کند

4 زلف مشکین حلقه شب را بیندازد فلک با جمال طلعت خورشید رو افزون کند

1 چشم مخمور تو مستان را به هم بر می‌زند شور عشقت، عاشقان را حلقه بر در می‌زند

2 دل همی نالد چو چنگ عشق تیز آهنگ او در دل عشاق هر دم راه دیگر می‌زند

3 چشم عیارت به قصد خون خلقی، دم به دم تیغ‌های تیر مژگان را به هم بر می‌زند

4 گوهر کان از کجا یابد دل من چو مدام قفل یاقوت لبت بر درج گوهر می‌زند

1 خوش دولتی است عشقت تا در سر که باشد پیدا بود کزین می در ساغر که باشد

2 هر عاشقی ندارد بر چهره داغ دردت آن سکه مبارک تا بر زر که باشد

3 هر چشم و سر نباشد در خورد خاک پایت تا سرمه که گردد، تا افسر که باشد؟

4 هر دل که دید چشمت، آورد در کمندش ترکی چنین دلاور،در لشکر که باشد؟

1 سلام حال بیماران رسانیدن صبا داند ولی او نیز بیمارست و می‌ترسم که نتواند

2 صبا شوریده سودای زلف اوست می‌ترسم که گستاخی کند ناگه بران در، حلقه جنباند

3 هوس دارم که درپیچم میانه نامه‌اش خود را چه می‌پیچم درین سودا مرا چون او نمی‌خواند

4 اگر صدباره گرداند به سر چون خامه کاتب را محال است این که تا باشد سر از خطش بپیچاند

1 دل پی دلدار رفت و دیده چو این حال دید اشک به دندان گرفت دامن و در پی دوید

2 دید میان دل و دیده که خونست اشک جست برون ز میان، رفت و کناری گزید

3 هر دو جهان دل به باد، که خواهد مگر از طرف آن بهار، بوی هوایی دمید

4 مقصد و مقصود دل، جز دهن تنگ او نیست دریغا که هست، مقصد دل ناپدید!

1 کسی که قصه درد مرا نمی‌داند ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند

2 حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم بجان دوست که طومار سر بپیچاند

3 بیا که مردم چشمم سرشک گلگون را به جست و جوی تو هر سو چو آب می‌راند

4 نگویمت: به تو می‌ماند از عزیزی عمر که عمر اگرچه عزیز است، هم نمی‌ماند

1 چو زلف آن را که سودای تو باشد سرش باید که در پای تو باشد

2 برون کردم ز دل جان را که جان را نمی‌زیبد که بر جای تو باشد

3 خوشا آن دل که بیمار تو گردد دلی را جو که جویای تو باشد

4 دل گم گشته‌ام را گر بجویی در آن زلف سمن سای تو باشد

1 گرچه در عهد تو عاشق به جفا می‌میرد لله الحمد که بر عهد وفا می‌میرد

2 هر که میرد به حقیقت بود آن کشته دوست سخن است اینکه به شمشیر قضا می‌میرد

3 هر که در راه تو شد کشته نباشد مرده زنده آنست که در کوی شما می‌میرد

4 مرغ در دام تو از روی هوا می‌افتد شمع بر بوی تو در پای صبا می‌میرد

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی