1 اگر روزی، نگارم را سوی بستان، گذار افتاد همانا بر گل رویش، چو من، عاشق، هزار افتد
2 بخندد غنچه بر لاله، چو لعلش، در کلام آید بپیچد بر سمن سنبل، چو زلفش، بر عذار افتد
3 زرشک لاله رویش، سمن بر خاک، بنشیند ز شرم سنبل زلفش، بنفشه، سوگوار افتد
4 به گرد دیده میگردد که تا روی و لبش بیند دل من زان میان، ترسم، که نا گه بر کنار افتد
1 آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد و آن تن درست نیست که بیمار ما نشد
2 دل گوشمال یافت ز سودای زلف او تا این سزا نیافت سزاوار ما نشد
3 در آفتاب گردش از آن ذره برنخاست کو دید روی ما و هوادار ما نشد
4 سودی ندید آن دل بیمایه کو بجان سودای ما نکرد خریدار ما نشد
1 جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد دل، بستگی از سنبل خاموش تو دارد
2 ای دانه و دام دل ما، حلقه کویت باز آی که دل، منتظر گوش تو دارد
3 دوشت، همه قصد طرف خاطر ما بود امشب سر زلفت، طرف دوش تو دارد
4 رنگی که سمن یابد، از اقدام تو یابد بویی که صبا دارد، از آغوش تو دارد
1 غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد هم دل به غم فرو شد، هم جان به هم برآمد
2 بر روی اهل عالم، بودیم بسته محکم درهای دل ندانم، عشق از کجا درآمد؟
3 از زلف او کشیده راهیست در دل من وز دل دریست تا جان، عشقش از آن درآمد
4 یار آشناست اما نشناخت هر کس او را زیرا که هر زمانی، بر شکل دیگر آمد
1 خوش آمد باد نوروزی، خوش آمد بنفشه در چمن شاد و کش آمد
2 به آب و سبزه و گل میکشد دل که آب و سبزه و گل دلکش آمد
3 خوش آمد پیش گل، میگفت بلبل خوش آمدهای او گل را خوش آمد
4 گل خوشبوی نیکو رو ندانم چرا فرجام کارش آتش آمد؟
1 خاک آن بادم که از خاک درت بویی برد گرد آن خاکم که باد از کوی مه رویی برد
2 از هوا داری بجان جویم نسیم صبح را تا سلامی از من بیدل به دلجویی برد
3 چون زهر سویی نشانی میدهندش، میدهم خاک خود بر باد تا هر ذرهای سویی برد
4 با سر زلف مرا سربسته رازی هست ازان دم نمییارم زدن ترسم صبا بویی برد
1 بر دل من تا خیال آن پری پیکر، گذشت کافرم گر در خیالم، صورتی دیگر گذشت
2 ای بسا، کز آتش سودای آن مشکین نفس دود پیچاپیچ من زین آبگون چنبر گذشت
3 از هوا دل گشت لرزان، در برم چون برگ بید هر کجا بادی بران، شمشاد و نسرین بر گذشت
4 تن به پیشت، شمع سان میسوخت، در شب تا بمرد دل به کویت، چون صبا میداد جان تا درگذشت
1 کیست که قصهٔ مرا پیش نگار من برد؟ باد به گوش او مگر ناله زار من برد
2 نامه نوشتهام بسی نیست کبوتری چرا؟ کو بر من بیاید و نامه به یار من برد
3 بار دل و بلای جان، من به کدام تن کشم؟ لاشه ناتوان از آن نیست که بار من برد
4 کار زدست شد کسی چاره من نمیبرد هم نظر عنایتش چاره کار من برد
1 عذارت خط به بخت ما درآورد سیه بختی است ما را ما درآورد
2 عذرات بود بر حسن تو شاهد جمالت رفت و خطی دیگر آورد
3 چو زلفت پای در دامن کشیدست چرا خط سیاهت سر بر آورد
4 خیال لعل نوشینت، به شب دوش مرا صد پی شبیخون بر سر آورد
1 باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد آب جمال رویت، ز آتش، فغان برآرد
2 آبی بر آتشم زن، زان پیشتر، که ناگه خاک مرا هوایت، باد از میان، برآرد
3 بر هر زمین که افتد، از قامت تو سایه تا دامن قیامت، آن خاک جان برآرد
4 مثلث فلک نبیند، با صد هزار دیده چند آنچه دیدهها را، گرد جهان برآرد