آثار سلمان ساوجی

صفحه 16 از 40
40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 چشم مستت گرچه با ما ترک تازی می‌کند لعل جانبخش تو هر دم دلنوازی می‌کند

2 تا دلم آورد بر محراب ابرویت نماز جامه جان را به خون، هر دم نمازی می‌کند

3 باز نخدان چو کویت ای بت سیمین ذقن! زلف چون چوگان تو هر لحظه بازی می‌کند

4 می‌زند خورشید تابان، بر سر شمشاد تیغ تا چرا در دور قدت سرفرازی می‌کند؟

1 بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت گاه با خویش و گه از خویش جدا، باید رفت

2 تا به مقصود از این جا که تویی، یک قدم است قدمی از پی مقصود، فرا باید رفت

3 رهبری جو، که درین بادیه هر سوی رهی است مرد سرگشته چه داند که کجا باید رفت

4 تا نگویی سفر صوب حجازست صواب وقت باشد که تو را راه خطا، باید رفت

1 آن پری چهره که ما را نگران می‌دارد چشم با ما و نظر، با دگران می‌دارد

2 زیر لب می‌دهم وعده، که کامت بدهم غالب آن است که ما را به زبان، می‌دارد

3 دوش گفتم که غمت، جان مرا داد به باد گفت ای ساده، هنوزت غم جان می‌دارد

4 رایگان، چون سر و زر در قدمش، می‌بازم سر چرا بر من شوریده، گران می‌دارد؟

1 زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟ هر که یک حرف سیاهی ز سپیدی داند

2 می‌کنم ترک هوای سر زلف تو و باز باد می‌آید و این سلسله می‌جنباند

3 اشک من آنچه ز زار دل من می‌گوید راست می‌گوید و از دیده سخن می‌راند

4 دل به او دادم و او کرد به جانم بیداد هیچکس نیست که داد من از او بستاند

1 آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟ یا به عشق تو مجرد ز علایق نشود؟

2 با تو داردم زازل سابقه عشق ولی کار بخت است و عنایت به سوابق نشود

3 در سرم هست که خاک کف پای تو شوم من برینم، مگر بخت موافق نشود

4 شعله آتش دل، سر به فلک باز نهاد دارم امید که دودش به تو لاحق نشود

1 دل ز وصل او نشان بی‌نشانی می‌دهد جان به دیدارش امید آن جهانی می‌هد

2 جوهر فر دهانش طالب دیدار را بر زبان جان جواب « لن ترانی» می‌دهد

3 جز سرشک لاله رنگم در نمی‌آید به چشم کو نشانی زان عذار ارغوانی می‌دهد

4 دیده بر راه صبا دارم که از خاک رهش می‌رسد وز گرد راهم ارمغانی می‌دهد

1 مستور در ایام تو معذور نباشد هر چند که این ممکن و مقدور نباشد

2 ماقوت رفتار نداریم، اگر یار نزدیک‌تر آید، قدمی دور نباشد

3 مست می او گرد که مرد ره او را اول صفت آنست که مستور نباشد

4 بی‌سر و قدت کار طرب راست نگردد بی‌شمع رخت عیش مرا نور نباشد

1 اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد زهی دیوانه عاقل، که در بندی چنان باشد

2 به دست باد گفتم جان فرستم باز می‌گویم: که باد افتان و خیزان است و بار جان گران باشد

3 کسی بر درگه جانان ره آمد شدن دارد که در گوش افکند حلقه، چو در بر آستان باشد

4 کسی کو بر سر کویت تواند باختن جان را حرامش باد جان در تن، گرش پروای جان باشد

1 یار به زنجیر زلف، باز مرا می‌کشد در پی او می‌روم، تا به کجا می‌کشد

2 نام همه عاشقان، در ورق لطف اوست گر قلمی‌ می‌کشد، بر سر ما می‌کشد

3 هر چه ز نیک و بدست، چون همه در دست اوست بر من مسکین چرا، خط خطا می‌کشد؟

4 بار تو من می‌کشم، جور تو من می‌برم پرده ز رویت چرا، باد صبا می‌کشد؟

1 آنجا که عشق آمد کجا پند و خرد را جا بود؟ در معرض خورشید، کی نور سها پیدا بود؟

2 رندیست کار بیدلان، تقوی شعار زاهدان آری دلا هر کسوتی، بر قامتی زیبا بود

3 آنکس که آرد در نظر، روی چنان و همچنان عقلش بود بر جا عجب گر عقل او بر جا بود

4 من در شب سودای او، دل خوش به فردا می‌کنم لیکن شب سودای او ترسم که بی فردا بود

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی