آثار سلمان ساوجی

صفحه 14 از 40
40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 اهل دل را به خرابات مغان ره ندهند رخت تن را به سراپرده جان ره ندهند

2 سخن پیر مغان است که در دیر کسی که سبک در نکشد رطل گران ره ندهند

3 خارج از هر دو جهان است خرابات آنجا تا مجرد نشوی از دو جهان ره ندهند

4 ادب آن است که هر دل که بود منزل یار هیچ اندیشه اغیار بدان ره ندهند

1 چشمت به خواب چشم مرا خواب می‌برد زلفت به تاب جان مرا تاب می‌برد

2 من غرقه خجالت اشکم که پیش خلق چندان همی بود که مرا آب می‌برد

3 سودای ابروی تو مغان راز مصطبه چون غمزه تو مست به محراب می‌برد

4 امشب به دوش مجلسیان را یکان یکان بردند مست و ترک مرا خواب می‌برد

1 ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد بنشان کرده دلی، از پی آن می‌گردد

2 هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد به سر کوی تو، چون گوی، بجان می‌گردد

3 آنکه پرسید نشان تو و نام تو شنید در پی وصل تو، بی نام و نشان می‌گردد

4 ما کجا در تو توانیم رسیدن که فلک در پیت بی سر و پا، گرد جهان، می‌گردد

1 گل که خوش طلعت و خوشبو آمد عاشق روت به صد رو آمد

2 کاسه‌ای داشت سرم را عشقت سر شوریده به زانو آمد

3 نیست از هیچ طرف راه گریز تیرباران ز همه سو آمد

4 حال این چشم ضعیفم می‌گفت قلمم، در قلمم مو آمد

1 سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود برود این سر سودایی و سودا نرود

2 پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست که اگر کوه ببیند دلش از جا نرود

3 پای سست است و رهم دور از آن می‌ترسم که سر من برود در طلب و پا نرود

4 هر که را گوشه دل خلوت خاص تو بود دلش از گوشه خلوت به تماشا نرود

1 بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد حاش لله که مرا از تو شکایت باشد!

2 جور معشوق همه وقت نباشد ز عتاب وقت باشد که خود از عین عنایت باشد

3 من نه آنم که شکایت کنم از دست کسی خاصه از دست تو، حاشا چه شکایت باشد؟

4 پادشاهی چه عجب گر ز تو درویشان را نظر مرحمت و چشم رعایت باشد!

1 مرا هوای تو از سر بدر نخواهد شد شمایل تو ز پیش نظر نخواهد شد

2 اگر سرم برود گو برو مراد از سر هوای توست مرا آن ز سر نخواهد شد

3 دلم به کوی تو رفت و مقیم شد آنجا وزان مقام به جایی دگر نخواهد شد

4 سرم برفت به سودای وصل، می‌دانم که این معامله با او به سر نخواهد شد

1 نگارینا به صحرا رو، که بستان حله می‌پوشد به شادی ارغوان با گل شراب لعل می‌نوشد

2 به گل بلبل همی گوید که نرگس می‌کند شوخی مگر نرگس نمی‌داند که خون لاله می‌جوشد؟

3 زبانم می‌دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد مگر سوسن نمی‌داند که عاشق پند ننیوشد؟

4 نثار باغ را گردون، به دامن در همی بخشد گل اندر کله زمرد ز خجلت رخ همی پوشد

1 هر دمم، چهره به خون مژه، تر می‌گردد حالم از عشق تو، هر روز، بتر می‌گردد

2 بر مگرد از من و گر زانکه تو بر می‌گردی دین و دنیا و سعادت، همه، بر می‌گردد

3 روی، پنهان مکن از من، که پری رویان را کار حسن، از نظر اهل نظر، می‌گردد

4 فکر، در راه هوای تو، ز پا می‌افتد عقل، در کوی خیال تو، به سر می‌گردد

1 دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد

2 هرکجا مرغ دلی بال گشاید، فی الحال به کمان مهره ابرو ز هواش اندازد

3 خوش کمندی است سر زلف شکن بر شکنش وه چه خوش باشد اگر بخت بماش اندازد!

4 چشم فتان تو هر جا که بلا انگیزد ای بسا سر که در آن عرصه بلاش اندازد

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی