1 من هشیار با مستان ندارم روی بنشستن که میگویند بشکن عهد و بیشرمیست بشکستن
2 حدیث دوستان در است و نتوانم شکستن در ولیکن عهد بتوانم که بازش میتوان بستن
3 نیم صافی که برخیزم چو صوفی از سر دردی چو دردی در بن خمخانه خواهم رفت و بنشستن
4 همی خواهم من این نوبت ز تو به توبه کلی بدست شاهدان کردن، ز دست زاهدان رستن
1 خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن بس دامنش گرفتن، وانگه فرو کشیدن
2 بیجهد بر نیاید، جان عزیز باید جان عزیز دادن، یوسف به جان خریدن
3 گم کردهایم خود را، راهی نمای مطرب باشد مگر بدان ره، در خود توان رسیدن
4 حاجی دگر نبرد، قطعا ره بیابان مسکین اگر تواند، یکره ز خود بریدن
1 یار میآید و در دیده چنان میآید که پری پیکری از عالم جان میآید
2 سر سودای تو گنجی است نهان در دل من به زیان میرود آن چون به زبان میآید
3 من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنم چه کنم کز در و دیوار فغان میآید؟
4 به جمالت که اگر بی تو نظر بر خورشید میکنم در نظرم تیغ و سنان میآید
1 ز آب مژگان هر شبی خرقه نمازی میکنم سرو قدت را دعای جان درازی میکنم
2 در رسنهای دو زلف کافرت پیچیدهام غازیم غازی، به جان خویش بازی میکنم
3 کمترینت بندهام کت عاقبت محمود باد سالها شد تا بدین درگه ایازی میکنم
4 خاک پایت شد سر من بر سر من میگذر تا چو گرد از رهگذارت سرفرازی میکنم
1 پیر من از میکده بویی شنید دست زد و جامه سراسر درید
2 خرقه ازان شد که فرو شد به می خرقه صدپاره که خواهد خرید؟
3 جان که غمش خورد و رسیدم به لب رفت دلم تا به چه خواهد رسید؟
4 مشرب صافی حقیقت کسی یافت که او دردی درش چشید
1 مسکین دل من گم شد و کردم طلب وی بردم به کمانخانه ابروی تواش پی
2 خامند کسانی که به داغت نرسیدند من سوخته آن که به من کی رسد او کی؟
3 ساقی به سفال کهنم جام جم آور مطلوب سکندر بد هم در قدح کی
4 صد بار می لعل تو جانم به لب آورد ای دوست به کامم برسان یکدم از آن می
1 چون تحمل میکند تن صحبت پیراهنش چون کند افتاده است آن این زمان در گردنش؟
2 دست در گردن که یار کرد با او یا که یافت جز ره پیراهن دولت زهی پیراهنش
3 سوختم در آتشش چون عود و زانم بیم نیست بیم آن دارم که دود من بگیرد دامنش
4 قوت صبرم چو کوهی بود از آن کاهی نماند بس که عشقش میدهد بر باد جو جو خرمنش
1 از گلستان رویت، در دیده خار دارم وز رهگذار کویت، در دل غبار دارم
2 روز الست گشتم، مست از خمار چشمت هر دردسر که دارم، من زان خمار دارم
3 بیمارم از دو چشمت، آشفته از دو زلفت این هر دو حالت از تو، من یادگار دارم
4 گفتی: وفا ندارم، اینم نگو و باقی هر عیب را که گویی، من خاکسار دارم
1 نعره زنان آمدم بر در میخانه دوش نعره مستان شنید، باده درآمد به جوش
2 مدعیی جوش می، دید بپیچید سر زاری چنگش به گوش آمد و بگرفت گوش
3 رند خراباتیش، داد شرابی گران هر که خورد جرعهای باز نیاید به هوش
4 مطرب مجلس بساز، پرده ابریشمیت تا همه بر هم زنیم، پنبه پشمینه پوش
1 مرا از آینهٔ سخت روی سخت آید که در برابر روی تو روی بنماید
2 چو شانه دست به دندان اگر برم شاید که شانه در سر زلف تو دست میساید
3 لطیفهایست دهان تو تا که دریابد دقیقهایست میان تو تا که بگشاید
4 عروس گل ز جمال تو چون خجل نشود سپیده دم که به گلگونه رخ بیاراید