آثار سلمان ساوجی

صفحه 32 از 40
40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 دورم از جانان و مسکین آنکه شد مهجور ازو چون تنی باشد که جانش رفته باشد دور ازو

2 ذره حالم نمی‌گردد ز حال ذره‌ای کافتاب عالم آرا بازگیرد نور ازو

3 گو نسیم صبح از خاک درش بویی دهد بو که بستانم دمی داد دل رنجور ازو

4 کی به جوی چشم من بازآید آن آب حیات تا خراب آباد جان من شود معمور ازو

1 ای غبار خاک پایت توتیای چشم من کمترین گردی ز کویت خونبهای چشم من

2 چشم من جز دیدن رویت ندارد هیچ رای راستی را روشن و خوبست رای چشم من

3 مردم چشمی و بی مردم ندارد خانه نور مردمی فرمای و روشن کن سرای چشم من

4 من ز چشم خود ملولم کاشکی برخاستی از درت گردی و بنشستی بجای چشم من

1 نداشت این دل شوریده تاب سودایش سرم برفت و نرفت از سرم تمنایش

2 به نرد درد چو وامق نبود مرد حریف هزار دست پیاپی ببرد عذرایش

3 کسی نتافت از و سر چو زلفش از بن گوش سیاه روی درآمد فتاد و در پایش

4 غمش ز جای خودم برد و خود چه جای من است که گر به کوه رسد، برکند دل از جایش

1 ای بهم برزده زلف تو سراسر کارم من چو موی توام آشفته، فرو نگذارم

2 کرده‌ام نرم به فرمان تو گردن چون شمع چه کنم من که به فرمان تو سر در نارم

3 گرچه در راه تو چون خاک رهم رفته به باد تو مپندار کزین راه غباری دارم

4 نظری کن به من آخر که چو چشم خوش تو مدتی شد که به هم برزده‌ای بنیادم

1 کار شد تنگ برین دل، خبر یار کنید دوستان! بهر خدا، چاره این کار کنید

2 سیل عشق آمد و این بخت گران خواب مرا گر خبر نیست ازین واقعه، بیدار کنید

3 اثری کرد هوا در من و بیمار شدم به دو چشمش که علاج من بیمار کنید

4 هیچمان از طرف کعبه چو کاری نگشود بعد از این روی به میخانه خمار کنید

1 صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه رخت و بنه از مسجد آورد به میخانه

2 هر صورت آبادان کز باده شود ویران معموره معنی دان یعنی چه که ویرانه

3 سودی ندهد تو به زان می که بود ساقی در دور ازل با ما پیموده به پیمانه

4 دانی که کند مستی در پایه سرمستی مردی ز سر هستی برخاسته مردانه

1 آمد آن خسرو خوبان جهان از باکو می‌کند قصد جهانی و ندارد باک او

2 قصد جان می‌کند و جان همه عالم اوست می‌خورم زهر فراق و ندهد تریاک او

3 چو رسید آن گل خوشبو ز دیار باکو هیچ خوف و خطرش نیست زهی بی‌باک او

4 خسته بر خاک ره افتاده و چشمم بر راه دید و بگذشت و مرا بر نگرفت از خاک او

1 در خرابات مغان مست و بهم بر زده دوش می‌کشیدند مرا چون سر زلف تو به دوش

2 دیدم از باده نوشین و لب نوش لبان بزم رندان خرابات پر از «نوشانوش»

3 قصه حال پریشان من امشب زغمت به درازی چو سر زلف تو بگذشت ز دوش

4 عاقلا پند من بیدل بیهوش مده می به من ده که ندارم سر عقل و دل و هوش

1 یار ما رندست و با او یار می‌باید شدن غمزه‌اش مست است هان، هوشیار می‌باید شدن

2 تا ز لعل آتشین بر ما فشاند جرعه‌ای سالها خاک در خمار می‌باید شدن

3 بر سر انکار ما گر رفت زاهد باش گو عاشقان را در سر این کار می‌باید شدن

4 در صوامع خود پرستان را چه سود از زهد خشک پای کوبان بر سر بازار می‌باید شدن

1 تا کی آخر خاطر اندر بند هجران داشتن؟ یوسف جان عزیزان را به زندان داشتن

2 تا کی ای نور بصر کردن نظر با دیگران همچو چشم از مردم خود روی پنهان داشتن

3 چند کردن روی در مشتی پریشان همچو زلف زان سبب مجموع را خاطر پریشان داشتن

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی