آثار سلمان ساوجی

صفحه 31 از 40
40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 مانده یک ذره از آن دل که هوای تو گزید لله الحمد که آن ذره به خورشید رسید

2 این همان ذره خاکی هوادار شماست که به جان، روز ازل، مهر شما می‌ورزید

3 وین همان بلبل خوش گوست که در باغ وصال سالها بر گل رخسار شما می‌نالید

4 روز رخسار تو شد در شب زلفت پیدا صبحدم فاتحه‌ای خواند و بران روی دمید

1 ای جان نازنین من ای آرزوی دل میل من است سوی تو میل تو سوی دل

2 بر آرزوی روی تو دل جان همی دهد وا حسرتا! اگر ندهی آرزوی دل

3 چون غنچه بسته‌ام سر دل را به صد گره تا بوی راز عشق تو آید ز بوی دل

4 جان را به یاد تو به صبا می‌دهم که او می‌آورد ز سنبل زلف تو بوی دل

1 از توبه ریایی، کاری نمی‌گشاید وز ملک و پادشاهی، چیزی نمی‌فزاید

2 در ملک فقر دارد، درویش پادشاهی قانع به هر چه باشد، راضی به هر چه آید

3 دلق کبود خواهم، کردن به باد گلگون کاین رنگ زرقم از دل، زنگی نمی‌زداید

4 بردار برقع از رو، کایینه درونم جز صورت جمالت نقشی نمی‌نماید

1 یا رب این ماییم از آن جان جهان افتاده دور سایه‌وار از آفتابی ناگهان افتاده دور

2 ما چو اشکیم از فراقش مانده در خون جگر برکناری وز میان مردمان افتاده دور

3 رحمتی ای همرهان، آخر که جای رحمت است بر غریبی ناتوان، از کاروان افتاده دور

4 چون کنم یاران، که من بیمار و مرکب ناتوان؟ جان به لب نزدیک و راهی در میان افتاده دور

1 چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمی‌باید

2 چو چشمت چشم آن دارد که ریزد خون چشم من اگر چشمت به چشمانم زند چشمی بیاساید

3 هر آن چشمی که می‌بیند به غیر چشم او چشمی چو چشمش چشم تو بیند ز چشمش چشمه بگشاید

4 به سوی چشم من چشمی، بکن ای نور چشم من که تا چشمم ز چشمانت به چشمانی بیاساید

1 تو می‌روی و من خسته باز می‌مانم چگونه بی تو بمانم، عجب همی مانم

2 تو باد پای عزیمت، چو باد می‌رانی من آب دیده گلگون چو آب می‌رانم

3 تو آفتاب منیزی که می‌روی ز سرم فتاده بر سر ره من به سایه می‌مانم

4 شکسته بسته زلف توام روا داری فرو گذاشتن آخر چنین پریشانم؟

1 من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم به کوشش می‌کشم خود را که بر فتراکت آویزم

2 مرا هر زخم شمشیرت، نشان دولتی باشد ندانم عاقبت بر سر چه آرد دولت تیزم؟

3 پس از من بر سر خاکم، اگر روزی گذار افتد بیابی در هوایت من چو گرد از خاک برخیزم

4 چنان بر صورت شیرین من بیچاره مفتونم که در خاطر نمی‌گنجد خیال ملک پرویزم

1 سرو سهی که کارش بالا بود همیشه پیش تو دست بر هم بر پا بود همیشه

2 از تنگی دهانت یک ذره گفته باشد هر ذره کو به وصفت گویا بود همیشه

3 تا شاهد جمالت مستور باشد از من اشکم میان مردم رسوا بود همیشه

4 دل در هوای زلف مجنون رود مسلسل جان از خیال رویت شیدا بود همیشه

1 صبح محشر که من از خواب گران برخیزم به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم

2 در مقامی که شهیدان غمت را طلبند من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم

3 گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت من چو سوسن به ثنا رطب لسان برخیزم

4 چون شوم خاک به خاکم گذری کن چو صبا تا به بویت ز زمین رقص کنان برخیزم

1 بر زلف تو من بار دگر توبه شکستم بس عهد که چون زلف تو بشکستم و بستم

2 دریاب که زد کار جهانی همه بر هم چشم تو و عذرش همه این است که مستم

3 در نامه چو من شرح فراق تو نویسم خون گرید و فریاد کند خامه ز دستم

4 خورشید بلندی تو و من پست چو سایه آنجا که تو باشی نتوان گفت که هستم

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی