1 مانده یک ذره از آن دل که هوای تو گزید لله الحمد که آن ذره به خورشید رسید
2 این همان ذره خاکی هوادار شماست که به جان، روز ازل، مهر شما میورزید
3 وین همان بلبل خوش گوست که در باغ وصال سالها بر گل رخسار شما مینالید
4 روز رخسار تو شد در شب زلفت پیدا صبحدم فاتحهای خواند و بران روی دمید
1 ای جان نازنین من ای آرزوی دل میل من است سوی تو میل تو سوی دل
2 بر آرزوی روی تو دل جان همی دهد وا حسرتا! اگر ندهی آرزوی دل
3 چون غنچه بستهام سر دل را به صد گره تا بوی راز عشق تو آید ز بوی دل
4 جان را به یاد تو به صبا میدهم که او میآورد ز سنبل زلف تو بوی دل
1 از توبه ریایی، کاری نمیگشاید وز ملک و پادشاهی، چیزی نمیفزاید
2 در ملک فقر دارد، درویش پادشاهی قانع به هر چه باشد، راضی به هر چه آید
3 دلق کبود خواهم، کردن به باد گلگون کاین رنگ زرقم از دل، زنگی نمیزداید
4 بردار برقع از رو، کایینه درونم جز صورت جمالت نقشی نمینماید
1 یا رب این ماییم از آن جان جهان افتاده دور سایهوار از آفتابی ناگهان افتاده دور
2 ما چو اشکیم از فراقش مانده در خون جگر برکناری وز میان مردمان افتاده دور
3 رحمتی ای همرهان، آخر که جای رحمت است بر غریبی ناتوان، از کاروان افتاده دور
4 چون کنم یاران، که من بیمار و مرکب ناتوان؟ جان به لب نزدیک و راهی در میان افتاده دور
1 چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمیآید به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمیباید
2 چو چشمت چشم آن دارد که ریزد خون چشم من اگر چشمت به چشمانم زند چشمی بیاساید
3 هر آن چشمی که میبیند به غیر چشم او چشمی چو چشمش چشم تو بیند ز چشمش چشمه بگشاید
4 به سوی چشم من چشمی، بکن ای نور چشم من که تا چشمم ز چشمانت به چشمانی بیاساید
1 تو میروی و من خسته باز میمانم چگونه بی تو بمانم، عجب همی مانم
2 تو باد پای عزیمت، چو باد میرانی من آب دیده گلگون چو آب میرانم
3 تو آفتاب منیزی که میروی ز سرم فتاده بر سر ره من به سایه میمانم
4 شکسته بسته زلف توام روا داری فرو گذاشتن آخر چنین پریشانم؟
1 من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم به کوشش میکشم خود را که بر فتراکت آویزم
2 مرا هر زخم شمشیرت، نشان دولتی باشد ندانم عاقبت بر سر چه آرد دولت تیزم؟
3 پس از من بر سر خاکم، اگر روزی گذار افتد بیابی در هوایت من چو گرد از خاک برخیزم
4 چنان بر صورت شیرین من بیچاره مفتونم که در خاطر نمیگنجد خیال ملک پرویزم
1 سرو سهی که کارش بالا بود همیشه پیش تو دست بر هم بر پا بود همیشه
2 از تنگی دهانت یک ذره گفته باشد هر ذره کو به وصفت گویا بود همیشه
3 تا شاهد جمالت مستور باشد از من اشکم میان مردم رسوا بود همیشه
4 دل در هوای زلف مجنون رود مسلسل جان از خیال رویت شیدا بود همیشه
1 صبح محشر که من از خواب گران برخیزم به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم
2 در مقامی که شهیدان غمت را طلبند من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم
3 گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت من چو سوسن به ثنا رطب لسان برخیزم
4 چون شوم خاک به خاکم گذری کن چو صبا تا به بویت ز زمین رقص کنان برخیزم
1 بر زلف تو من بار دگر توبه شکستم بس عهد که چون زلف تو بشکستم و بستم
2 دریاب که زد کار جهانی همه بر هم چشم تو و عذرش همه این است که مستم
3 در نامه چو من شرح فراق تو نویسم خون گرید و فریاد کند خامه ز دستم
4 خورشید بلندی تو و من پست چو سایه آنجا که تو باشی نتوان گفت که هستم