1 چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده میبارم به روزم مرده از هجران و شب را زنده میدارم
2 چو شبنم هستم امروز از هوا افتاده در کویت الا ای آفتاب من بیا از خاک بردارم
3 خیال طاق ابروی تو در محراب میبینم وگرنه من به مشتی خاک هرگز سر فرو نارم
4 به عکس بخت من پیوسته بیدار است چشم من دریغ از بخت من بودی به جای چشم بیدارم
1 سر کویش هوس داری، خرد را پشت پایی زن درین اندیشه یکرو شو، دو عالم را قفایی زن
2 طریق عشق میورزی خرد را الوداعی گو بساط قرب میخواهی بلا را مرحبایی زن
3 چو آراید غمش خوانی که باید خورد خون آنجا دلا تنها مخور خوان را به زیر لب صلایی زن
4 ز بازار خرد سودی، نخواهی دید جز سودا بکوی عاشقی در شو، در عزلت سرایی زن
1 ما رقمی میکشیم، تا به چه خواهد کشید ما قدمی میزنیم، تا به چه خواهد رسید
2 قبله و مذهب بسی است، یار یکی بیش نیست هر که دویی در میان دید یکی را دو دید
3 کفر سر زلف توست، قبله آتش پرست دید رخت کاتشی است، آتش از آن رو گزید
4 من ز جهان بگذرم، وز تو نخواهم گذشت ور تو به تیغم زنی، از تو نخواهم برید
1 گر مطربی رودی زند، بی می ندارد آبرو ور بلبلی عیشی کند، بی گل ندارد رنگ و بو
2 آهنگ تیز چنگ و نی، بی می ندارد شورشی شیرین حدیثی میکند، مطرب شراب تلخ کو؟
3 با رود خشک و رود زن، تا چند سازم ساقیا آبی ندارد رود او، آبیش باز آور برو
4 چون دور دور من بود، پیمانهای برده به من من چون صراحی نیستم، کارم بجا می سر فرو
1 تو میروی و بر آنم که در پی تو برانم ولیک گردش گردون گرفته است عنانم
2 مگو که اشک مران در پیم، بگو: من مسکین به غیر اشک چه دارم که در پی تو برانم؟
3 تو رفتی و من گریان بماندهام، عجب از من بدین طریق که میرانم آب دیده بمانم
4 برید ما به جز از آب دیده نیست گر از تو اجازه هست بدیده همین دمش بدوانم
1 بیم آن است که در صومعه دیوانه شوم به از آن نیست که هم با در میخانه شوم
2 من اگر دیر و گر زود بود آخر کار با سر خم روم و در سر پیمانه شوم
3 وقت کاشانه اصلی است مرا، میخواهم که ازین مصطبه سرمست به کاشانه شوم
4 بوی آن سلسله غالیه بو میشنوم باز وقت است که شوریده و دیوانه شوم
1 مست حسنی که ندارد خبر از آفاقش چه خبر باشد از احوال دل عشاقش؟
2 گر چه یادم نکند یار، منش مشتاقم یاد باد آنکه جهانیست چو من مشتاقش
3 کرد عهدی سر من کز سر کویش نرود گر رود سر نروم من ز سر میثاقش
4 دفتر وصف رخش را نتواند پرداخت گر ورقهای گل و لاله شود اوراقش
1 بگو ای ماه تا ساقی ز می مجلس بیاراید که خورشید جهانآرا به دولتخانه میآید
2 به بستان رو به پیروزی دمی تا باد نوروزی به بوی زلف مشکین تو عنبر بر سمن ساید
3 ز راه موکبت نرگس، به چشمان خار برچیند ز باد دامنت نسرین، به عارض گرد بزداید
4 همایون گلشنی کانجا ازین ماهی کند منزل مبارک روضهای کان را چنین سروی بیاراید
1 سالک راه تو را با مالک رضوان چه کار؟ عابدان قبله را با کفر و با ایمان چه کار؟
2 طالب درمان نه مرد کار درد عاشقی است دردمندان غمت را با غم درمان چه کار؟
3 صحبت گل را و دل را، هر دو عالم واسطه وصل جانانست ورنی جسم را با جان چه کار؟
4 چون زلیخای هوایت دامن جانم گرفت یوسف جان مرا در بند و در زندان چه کار؟
1 خوش آمدی، ز کجا میروی؟ بیا بنشین بیا که میکنمت بر دو دیده جا بنشین
2 همین که روی تو دیدیم، باز شد در دل چه حاجت است در دل زدن، بیا بنشین
3 مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم مرا تو عمر عزیزی، بیا بیا بنشین
4 اگر به قصد هلاک آمدی هلا برخیز ورت ارادت صلح است، مرحبا! بنشین