1 حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم من نی نیم که هر دم، از دست دوست نالم
2 گر خون دل خورندم، چون جام می بخندم ور سرزنش کنندم، چون شاخ رز ننالم
3 آسودگان چه دانند، احوال دردمندان؟ آشفته حال داند، آشفتگی حالم
4 پروانه وار خواهم، پرواز کرد لیکن کو آن مجال قربم کو آن فراغ بالم
1 به غیر صورت او هر چه آیدم در دل به جان دوست که باشد تصور باطل
2 به کوی دوست که خاکش به آب دیده گل است که برگذشت که پایش فرو نرفت به گل
3 قتیل تیغ تو خواهیم گشت تا در حشر بدین بهانه بگیریم دامن قاتل
4 همی رویم به راهی که نیستش پایان فتادهایم به بحری که نیستش ساحل
1 در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس حال شکستگان کمند بلا بپرس
2 وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را ما را که کشتهای بجدایی، جدا بپرس
3 حال شکستگان همه فی الجمله باز جوی چون من شکسته دل ترم اول مرا بپرس
4 خونم بریخت چشم تو گو از خدا بترس آخر چه کردهام ز برای خدا بپرس
1 باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی خون من ریختی و جان مرا پروردی
2 شرط کردی که دل سوختگان را نبرم دل من بردی و آن قاعده باز آوردی
3 خیز و چون گرد زنش دست به دامن نه چنان کاستین بر تو فشاند تو ازو برگردی
4 جز صبا نیست بریدی که برد نامه به دوست خنکا باد صبا گر نکند دم سردی
1 ای صبا برخیز و کوی دلستان ما بپرس جان ما آنست، حال جان ما آنجا بپرس
2 اندک اندک پیش رو، وآن جان بیمار مرا زیر لب بسیار بسیار از زبان ما بپرس
3 خفته است آن نرگس بیمار و ابرو بر سرش حال بیماران ز جان ناتوان ما بپرس
4 انحرافی در مزاج مستقیم سرو ماست گو بیا چون است سر و بوستان ما بپرس
1 بیمار و بر افتاد نفس دوش سحرگه پیغام تو آورد صبا سلمه الله
2 چون خاک رهم بود قراری و سکونی باد آمد و بر بوی توام میبرد از ره
3 باد سحر از بوی تو بخشید مرا جان بادم به فدای قدم باد سحرگه
4 ای خیل خیالت سر زلفت به شبیخون هر نیم شبی بر سر من تاخته ناگه
1 من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟ دست من گیر خدا را، که ز پا افتادم
2 به کمند سر زلف تو گرفتار شدم تا چه کردم که درین دام بلا افتادم
3 گلبن عمر مرا هجر تو از بیخ بکند تا نگویی که من از باد هوا افتادم
4 پیش ازان کز لب و دندان تو یابم کامی چون زبان در دهن خلق خدا افتادم
1 دلا من قدر وصل او ندانستم تو میدانی کنون دانستم و سودی نمیدارد پشیمانی
2 شب وصل تو شد روزی و قدرش من ندانستم به دشواری توان دانست قدر آسانی
3 به بایدی نا گه از رویت فتادم دور چون مویت به سر میآورم دور از تو عمری در پریشانی
4 به آب دیده هر ساعت نویسم نامهای لیکن تو حال ما نمیپرسی و نقش ما نمیخوانی
1 داشتم روزی دلی بر من بسی بیداد ازو رفت و جز خون جگر کاری دگر نگشاد ازو
2 ناله و فریاد من رفت از زمین تا آسمان ناله از دل میکند فریاد ازو فریاد ازو
3 در پی دل چند گردم کاب رویم ریخت دل دست خواهم شست ازین پس هرچه باداباد ازو
4 مینشاند باد سرد دل چراغ عمر من حاصل عمرم نگر چون میرود بر باد ازو
1 بر گل رفتم از غالیه تر زدهای باز گل را به خط نسخ قلم در زدهای باز
2 گل را ز رهی ساختهای از گره زلف تا راه کدامین دل غمخور زدهای باز
3 بر گل زدهای حلقه و بر تنگ شکر قفل امروز همه بر گل و شکر زدهای باز
4 آن ژاله صبح است و ا آب حیات است یا آب گل ترکه به گل بر زدهای باز