1 جان من میرقصد از شادی، مگر یار آمدهست میجهد چشمم همانا وقت دیدار آمدهست
2 جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمدهست
3 میرود اشکم که بوسد، خاک راهش را به چشم بر لبم، جان نیز پنداری بدین کار آمدهست
4 زان دهان میخواهد از بهر امان، انگشتری جان زار من که زیر لب، به زنهار آمدهست
1 در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست با سر زلف تو نیزم، سرو کاری بودست
2 پیش از آن دم، که دمد، خط شب از عارض روی از سر زلف و رخت، لیل و نهاری بودست
3 بی کناری و میانی و لبی، پیوسته در میان من و تو، بوس و کناری بودست
4 در جهانی که نه گل بود و نه باغ و نه بهار از گل روی توام، باغ بهاری بودست
1 عاشقان را شوق مستی، از شرابی دیگرست وین هوا گرم از فروغ آفتابی دیگرست
2 ساقی آب رز برای دیگران در گردش آر کاسیای ما کنون، گردان به آبی دیگرست
3 عکس خورشید جمالت، مانع دیدار گشت شاهد حسن تو را هر دم، نقابی دیگرست
4 دیگران را در کمند آور، که همچون زلف تو هر رگی در گردن جانم، طنابی، دیگرست
1 دل ز جا برخاست ما را، وصل او بر جا نشست تا بپنداری که عشقش، در دل تنها نشست
2 خاست غوغایی ز قدش، در میان عاشقان در میان ما نخواهد، هرگز این غوغا نشست
3 گر چه از نخل وجود من، خلالی باز ماند تا سرم باشد، نخواهم، همچو نخل، از پا نشست
4 مدتی شد تا دلم، در بند مشک زلف اوست چون تواند بیش ازین، مسکین درین سودا نشست
1 درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست
2 دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست
3 تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است تو هیچ شو همه، وانگه بدان، که خود همه اوست
4 برای دیدن رویش مگرد، گرد جهان که او نشسته، چو آیینه، با تو رو باروست
1 مشک ریزان میجهد، باد صبا از کوی دوست شاخهای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست
2 دوست میدارم نسیم صبح، راکو، در هوا تا نفس میآیدش، جان میدهد بر بوی دوست
3 دوست را هر دو جهان، گر چه هوا دارند و من دوستر میدارم، از هر دو جهان یک موی دوست
4 جان به رشوت میدهم، باشد که بگشاید، نقاب چون کنم نتوان به جانی باز کردن روی دوست
1 من لاف چون زنم، که سرم را هوای توست بس نیست؟ این قدر که سرم خاک پای توست
2 با آنکه رفته در سر مهر تو، جان من جانم هنوز، بر سر مهر و وفای توست
3 پرداختیم، گوشه خاطر، ز غیر دوست کین گوشه، خلوتی است که خاص، از برای توست
4 ای غم وثاق اوست دلم، گرد او مگرد جایی که جای فکر نباشد، چه جای توست
1 هست آرام دل، آن را که دلارامی هست خرم آن دل، که در او، صبری و آرامی هست
2 بر بنا گوشش اگر دانه در بینی باز مشو آشفته، که از غالیه هم دامی هست
3 تو یقین دان، که به جز در دهن تنگ تو نیست هیچ اگر یک سر مو در دو جهان کامی هست
4 ساقی امشب، سر آن جام لبالب دارم کاخر اندوه مرا، نیز سرانجامی هست
1 بیوفا میخواندم، آن بیوفا، پیداست کیست من به مهرش میدهم جان، بیوفا پیداست کیست
2 باز بی مهر و وفا، میخواندم اما به گل مهر نتوان کرد پنهان، بیوفا پیداست کیست
3 بیوفا آن است کو بر گردد از پیمان و عهد ما بر آن عهدیم و پیمان، بیوفا پیداست کیست
4 جان فدای او شد و او داد جانم را به باد در میان جان و جانان، بیوفا پیداست کیست
1 یار ما را یار بسیارست تا او یار کیست دل بسی دارد ندانم، زان میان، دلدار کیست
2 خاک پایش را تصور میکند در چشم خویش هر کسی تا کحل چشم دولت بیدار، کیست
3 میدهم جان و ستانم عشوه، این داد و ستد جز که در بازار سودای تو، در بازار کیست
4 خواستم مردن به پیشش گفت رویش کار خود کین نه کار توست ای جان و جهان پس کار کیست