1 بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است
2 مرا که چشم تو بخت است و بخت، در خواب است مرا که زلف تو، شام است و صبح، در شام است
3 دلم به مجلس عشقت، همیشه بر صدر است زبان به ذکر دهانت، مدام در کار است
4 طریق مصطبه، بر کعبه راجح، است مرا که این، به رغبت جان است و آن، به الزام است
1 روزی از رویت، مگر طرف نقاب، افتاده است در دل خورشید و مه، زان روز تاب، افتاده است
2 دیده من تا به روی توست، روشن، خانهای است مردم چشم مرا، در خانه آب، افتاده است
3 بس که بارید از هوا، باران محنت، بر سرم کش به اطراف زجاجی، آفتاب افتاده است
4 غمزهات دل میبرد، چشم توام، خون میخورد روز و شب آن در شکار، این در شراب، افتاده است
1 ای که بر من میکشی خط و نمیخوانی مرا! بر مثال نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟
2 راندهاند روز ازل، بر ما بناکامی، قلم نیستم، کام دل آخر تا به کی رانی مرا؟
3 در سر زلف تو کردم، عمر و آن عمر عزیز سر به سر بر باد رفت، اندر پیشانی مرا
4 میدهم جان تا بر آرم با تو یکدم، چون کنم هیچ کاری بر نمیآید، به آسانی مرا
1 شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است
2 به خفتگان، خبری میدهد، خروش خروس ز هاتف دگرست، آن خطاب نزدیک است
3 صبا، سلاسل دیوانگان عشق تو را به بوی زلف تو هر صبح، داده تحریک است
4 بپرس حال من از چشم خود، که این معنی حکایتی است که معلوم ترک و تاجیک، است
1 اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست مباد شاد، بدین غم، دلی که خرم نیست
2 همه جهان، به غمش خرمند و مسکین ما کزان صنم به غمی، قانعیم و آن هم نیست
3 حسد برم که چرا دیگری خورد، غم تو مرا به دولت عشق تو گر چه غم، کم نیست
4 مرا که زخم جفا خوردهام، دوا فرما به ضربتی دگرم، کاحتیاج مرهم نیست
1 چشم مخمور تو تا در خواب مستی خفته است از خمار چشم مستت، عالمی، آشفته است
2 سنبلت را بس پریشان حال میبینم، مگر باد صبح، از حال من، باوی حدیثی گفته است؟
3 چشم بد دور از گل رویت، که در گلزار حسن هرگز از روی تو نازکتر، گلی، نشکفته است
4 دیده باریک بینم، در شب تاریک هجر بس که بر یاد لبت، درهای عدنان، سفته است
1 ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا! ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا!
2 چون مراد دل و جانم، تویی از هردو جهان از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا
3 میبرم نام تو و از تو نشان میجویم در ره عشق تو تا، نام و نشان است مرا
4 دم ز مهر تو زنم، تا ز حیاتم باقی است وصف حسن تو کنم، تا که زبان است مرا
1 مشک ریزان میجهد، باد صبا از کوی دوست شاخهای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست
2 دوست میدارم نسیم صبح، راکو، در هوا تا نفس میآیدش، جان میدهد بر بوی دوست
3 دوست را هر دو جهان، گر چه هوا دارند و من دوستر میدارم، از هر دو جهان یک موی دوست
4 جان به رشوت میدهم، باشد که بگشاید، نقاب چون کنم نتوان به جانی باز کردن روی دوست
1 عاشقان را از جمالش، روز بازار امشب است لیلة القدری که میگویند پندار امشب است
2 حلقهها، بین بسته، جانها، گرد رخسارش چو زلف قدسیان را نیز گویی روز بازار، امشب است
3 عاشقان! با بخت خود شب زنده دارید امشبی ز آنکه در عمر خود آن شوریده، بیدار امشب است
4 پای دار، ای شمع و منشین، تا به سر خدمت کنیم پیش او امشب، که ما را خود سر و کار، امشب است
1 جمال خود منما، جز به دیده پر آب روا مدار، تیمم به خاک، در لب آب
2 تو شمع مجلس انسی، متاب روی از من تو عین آب فراتی مده فریب سراب
3 کسی که سجده گهش، خاک آستانه توست فرو نیاورد او، سر به مسجد و محراب
4 مکن به بوک و مگر عمر را تلف سلمان بست که گشت بدین صرف، روزگار شباب