40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مست نتوان گفت، که در دور تو، هشیاری هست

2 خوردم از دست تو جامی، که جهان جرعه اوست هرکه زین دست خورد می، برود زود از دست

3 دارم از بهر دوای غم دل، می، برکف این دوایی است، که بی وصل تو دارم در دست

4 می‌زند، حلقه زلف تو در غارت جان نتوان، با سر زلف تو، به جانی در بست

1 من خراباتیم و باده پرست در خرابات مغان، عاشق و مست

2 گوش، بر زمزمه قول بلی هوش، غارت زده جام الست

3 می‌کشندم چون سبو، دوش به دوش می‌دهندم چو قدح، دست به دست

4 دیدی آن توبه سنگین مرا؟ که به یک شیشه می چون بشکست؟

1 قبله ما نیست، جز محراب ابروی شما دولت ما نیست، الا در سر کوی شما

2 روز محشر، در جواب پرسش سودای کفر هیچ دست آویز ما را نیست، جز موی شما

3 ماه تابان را شبی نسبت، به رویت، کرده‌ام سالها شد، تا خجالت دارم، از روی شما

4 مرده خاکم که او می‌پرورد سروی چو تو زنده بادم که او می‌آورد بوی شما

1 حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است

2 راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است

3 صورت خط تو در خاطر من می‌گذرد باز سر برزده از خاطر من سودایی است

4 درد بالای تو چینم، که از آن بالاتر نتوان گفت، که در بزم فلک، بالایی است

1 می‌کشم دردی که درمانیش، نیست می‌روم راهی که پایانیش نیست

2 هر که در خم خانه عشق تو بار یافت برگ هیچ بستانیش نیست

3 بندگان دارد بسی سلطان غم لیک چون من بند فرمانیش نیست

4 هر که جان در ره جانانی نباخت یا ز دل دورست یا جانیش نیست

1 درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست در دل می‌زند و جز تو، کسی در دل نیست

2 این محال است که رویت به همه آیینه روی ننمایید مگر آنجا محل قابل نیست

3 این چه راهی است که در هر قدمش چاهی است؟ وین چه بحری است کش از هیچ طرف ساحل نیست

4 چه خبر باشد از احوال من بی سر و پا؟ شمع ما را که هوا در سروپا در گل، نیست

1 یارب به آب این مژه اشکبار ما کان سرو ناز را، بنشان در کنار ما

2 از ما غبار اگر چه بر انگیخت، درد او گردی به دامنش مرصاد، از غبار ما

3 ای دل درین دیار، نشان و نامجوی جز در دیار ما، مطلب، در دیار ما

4 آبی به روی کار من، آمد ز دیده باز و آن نیز اگر چه باز نیاید، به کار ما

1 دل ز جا برخاست ما را، وصل او بر جا نشست تا بپنداری که عشقش، در دل تنها نشست

2 خاست غوغایی ز قدش، در میان عاشقان در میان ما نخواهد، هرگز این غوغا نشست

3 گر چه از نخل وجود من، خلالی باز ماند تا سرم باشد، نخواهم، همچو نخل، از پا نشست

4 مدتی شد تا دلم، در بند مشک زلف اوست چون تواند بیش ازین، مسکین درین سودا نشست

1 جان من می‌رقصد از شادی، مگر یار آمده‌ست می‌جهد چشمم همانا وقت دیدار آمده‌ست

2 جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمده‌ست

3 می‌رود اشکم که بوسد، خاک راهش را به چشم بر لبم، جان نیز پنداری بدین کار آمده‌ست

4 زان دهان می‌خواهد از بهر امان، انگشتری جان زار من که زیر لب، به زنهار آمده‌ست

1 خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است

2 به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست

3 علاج علت من، می کند به شربت صبر لبت، که چاشنی صیر کرده، از قند است

4 فراق بر دل نادان، چو کاه، برگی نیست ولیک بر همه دان، همچو کو الوند است

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی