40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است

2 بی‌اتفاق صحبت و بی‌اختیار هجر مشکل حکایتی است که ما را فتاده است

3 چون شمع، می‌گدازم و روشن نمی‌شود کین خود، چه آتشی است که در ما فتاده است؟

4 گر افتدت هوس، که بپرسی، دل مرا در زلف خود بجو، که هم آنجا فتاده است

1 تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است

2 رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من مردم بیچاره را، در خانه آب، افتاده است

3 می‌کشد مسکین دلم، تاب طناب طره‌ات چون کند، در گردن او، این طناب، افتاده است

4 خیل خونخوار خیال، اطراف چشم من، گرفت آنچنان کز دیده من، راه خواب، افتاده است

1 روزی از رویت، مگر طرف نقاب، افتاده است در دل خورشید و مه، زان روز تاب، افتاده است

2 دیده من تا به روی توست، روشن، خانه‌ای است مردم چشم مرا، در خانه آب، افتاده است

3 بس که بارید از هوا، باران محنت، بر سرم کش به اطراف زجاجی، آفتاب افتاده است

4 غمزه‌ات دل می‌برد، چشم توام، خون می‌خورد روز و شب آن در شکار، این در شراب، افتاده است

1 خواب مستی کرده چشمت، در خمار افتاده است زلف مشکین تو، چون من، بی‌قرار، افتاده است

2 چشم بیمار تو را میرم، که در هر گوشه‌ای چون من مسکین، بیمارش، هزار افتاده است

3 کار کار افتادگان را باز می‌بین، گاه گاه خاصه، کار افتاده‌ای را کو، ز کار افتاده است

4 پای را در ره به عزت می‌نه، ای جان عزیز زانکه سرهای عزیزان، بر گذار افتاده است

1 نه ز احوال دل بی‌خبرانت، خبری است نه به سر وقت جگر سوختگانت، گذری است

2 گفته‌ای، باد صبا با تو بگوید، خبرم این خبر پیش کسی گو، که شبش را سحری است

3 بر سرم آنچه ز تنها و فراقت، شبها می‌رود با تو نگویم، که در آن دردسری است

4 نظر من همه با توست، اگر گه گاهی نکنم دیده به سوی تو درآنم، نظری است

1 بویی از خاک رهت، همره باد سحری است رنگی از حسن رخت، مایه گلبرگ طری، است

2 دم ز زلف تو زنم، زان دم من مشکین است سخن از لعل تو گویم، سخنم، زان شکری است

3 جز صبا محرم من نیست، ولی چندانم، بر صبا نیست، وثوقی که صبا در به دری، است

4 بر جگر می‌زندم، چشم تو، هر دم، نیشی خون چشمم که روان است، ازان رو جگری است

1 مشنو، که مرا از درت، اندیشه دوری است اندیشه اگر هست، ز هجران، نه ضروری است

2 دور از تو سرش باد ز تن دور، به شمشیر آن را که به شمشیر ز کویت، سر دوری است

3 ما یار نخواهیم گرفتن، به دو عالم غیر از تو تو آن گیر، که عالم همه حوری است

4 با آتش عشق تو، کجا جای قرار است با این دل دیوانه، کرا برگ صبوری است

1 بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است دام زلف سیه و سبحه صد دانه، یکی است

2 هر زمان جلوه حسن، ار چه ز رویی دگر است باش یکدل به همه روی، که جانانه، یکی است

3 می و پیمانه، همه عکس رخ ساقی، بین تا بدانی که می و ساقی و پیمانه یکی است

4 در ره کعبه، خطاب آمدم، از میخانه که کجا می‌روی ای خواجه، همه خانه یکی است

1 حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است

2 راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است

3 صورت خط تو در خاطر من می‌گذرد باز سر برزده از خاطر من سودایی است

4 درد بالای تو چینم، که از آن بالاتر نتوان گفت، که در بزم فلک، بالایی است

1 باز جانم، هدف تیر کمان ابرویی است که کمان غم عشقش، نه به هر بازویی است

2 دل من، تافته طره مشکین زلفی است جانم آویخته سلسله گیسویی است

3 همه در طره و گیسو نتوان پیچیدن کانچه من دیده‌ام از ملک جمالش، مویی است

4 هر زمان حسن تو را، جلوه و رویی دگر است لاجرم در صفتش، هر سخنم را رویی است

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی