1 گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مست نتوان گفت، که در دور تو، هشیاری هست
2 خوردم از دست تو جامی، که جهان جرعه اوست هرکه زین دست خورد می، برود زود از دست
3 دارم از بهر دوای غم دل، می، برکف این دوایی است، که بی وصل تو دارم در دست
4 میزند، حلقه زلف تو در غارت جان نتوان، با سر زلف تو، به جانی در بست
1 ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست کز پی تاراج دل، عشق برآورد دست
2 منکر صورت نشد، عارف معنی شناس راه به معنی نبرد عاشق صورت پرست
3 از پی محنت شود، مست محبت، مدام هر که شراب بلی، خورد ز جام الست
4 بزم وصال تو را، چشم تو خوش ساقی است کز نظرش میشود، مردم هشیار مست
1 تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست با یار خویشتن، نتوانی دمی، نشست
2 امشب، چه فتنه بود که انگیخت چشم او کاهل صلاح و گوشه نشینان شدند مست
3 عاشق ندید، در حرم دل، جمال یار بر غیر یار، تا در اندیشه، در نبست
4 صوفی به رقص، بر سر کوی، بکوفت پای عارف ز ذوق، بر همه عالم فشاند دست
1 از کوی مغان، نیم شبی، ناله نی، خاست زاهد به خرابات مغان آمد و می، خواست
2 ما پیرو آن راهروانیم، که ما را چون نی بنماید، به انگشت، ره راست
3 من کعبه و بتخانه نمیدانم و دانم کانجا که تویی، کعبه ارباب دل، آنجاست
4 ای آنکه به فردا دهی امروز، مرا بیم! رو، بیم کسی کن که امیدیش به فرداست
1 بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است
2 مرا که چشم تو بخت است و بخت، در خواب است مرا که زلف تو، شام است و صبح، در شام است
3 دلم به مجلس عشقت، همیشه بر صدر است زبان به ذکر دهانت، مدام در کار است
4 طریق مصطبه، بر کعبه راجح، است مرا که این، به رغبت جان است و آن، به الزام است
1 تا بدیدم حلقه زلف تو، روز من، شب است تا ببوسیدم سر کوی تو، جانم بر لب است
2 یا رب! آن ابرو، چه محرابی است کز سودای او؟ در زوایای فلک، پیوسته یارب یارب، است
3 پیش عکس عارضت، میرم که شمع از غیرتش هر شبی تا روزگاهی در عرق، گه در تب است
4 آفتابی، امشبم، در خانه طالع میشود گوییا در خانه طالع، کدامین کوکب است؟
1 از بار فراق تو مرا، کار خراب است دریاب، که کار من از این بار، خراب است
2 پرسید، که حال دل بیمار تو چون است؟ چون است مپرسید، که بیمار خراب است
3 کی چشم تو با حال من افتد که شب و روز؟ او خفته و مست است و مرا کار خراب است
4 هشیار سری، کز می سودای تو مست، است آباد دلی، کز غم دلدار خراب است
1 عاشقان را از جمالش، روز بازار امشب است لیلة القدری که میگویند پندار امشب است
2 حلقهها، بین بسته، جانها، گرد رخسارش چو زلف قدسیان را نیز گویی روز بازار، امشب است
3 عاشقان! با بخت خود شب زنده دارید امشبی ز آنکه در عمر خود آن شوریده، بیدار امشب است
4 پای دار، ای شمع و منشین، تا به سر خدمت کنیم پیش او امشب، که ما را خود سر و کار، امشب است
1 تا به هوای تو دل، از سر جان، برنخاست از دل بیطاقتم، بار گران ، برنخاست
2 عشق تو تا جان و دل، خواست، که یغما کند تا جگرم خون نکرد، از سر آن، برنخاست
3 بر دل نازک تو را، بود غباری، ز من تا نشدم خاک ره، آن زمیان، برنخاست
4 سرو نخوانم تورا، کز لب جوی بهشت چون قد زیبای تو، سرو روان برنخاست
1 شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است
2 به خفتگان، خبری میدهد، خروش خروس ز هاتف دگرست، آن خطاب نزدیک است
3 صبا، سلاسل دیوانگان عشق تو را به بوی زلف تو هر صبح، داده تحریک است
4 بپرس حال من از چشم خود، که این معنی حکایتی است که معلوم ترک و تاجیک، است