1 باز آمدی ای بخت همایون به سعادت چون جان گرامی، به بدن، روز اعادت
2 از غمزه، سنان داری و در زیر لبان، قند چون است به قصد آمدهای یا به عیادت؟
3 مهری است کهن، در دل و جان من و آن مهر همچون مه نوروز به روزست سیادت
4 در قید چه داری به ستم؟ صید رها کن او خود، به کمند تو در آید، به ارادت
1 در سرم زلف تو، سودا انداخت کار من زلف تو در پا انداخت
2 ماند یک قطره خون، از دل ما دیده، آن نیز به دریا انداخت
3 تن بی جان مرا، در پی خویش سایه وار، آن قد و بالا انداخت
4 آهو از باد، چو بوی تو شنید نافه مشک، به صحرا انداخت
1 به آستین ملالم مران، که من به ارادت نهادهام سر طاعت، به آستان عبادت
2 به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت به خستگان غمت، در نگر، به رسم عیادت
3 من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم جفای دوست، کمند محبت است و ارادت
4 به التفات تو با من، توان مشاهده کردن که چون کند به عظام رمیم، روح اعادت؟
1 خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است
2 به تیر غمزه، مرا صید کرد و میدانم که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست
3 علاج علت من، می کند به شربت صبر لبت، که چاشنی صیر کرده، از قند است
4 فراق بر دل نادان، چو کاه، برگی نیست ولیک بر همه دان، همچو کو الوند است
1 مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است که حضرتت به حقیقت، مقام محمود است
2 دریچه نظر و رهگذار خاطر من جز از خیال تو، بر هرچه هست، مسدود است
3 اگر ز دل غرض توست صبر، معدوم است وگر مراد تو از من وفاست، موجودست
4 صبا ز رهگذر کوی توست، غالیه سا بس است باد صبا را، اگر همین سود ست
1 هرکه از خود خبری دارد، ازو بیخبر است عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است
2 مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست وین کسی داند، کز عالم ما با خبر است
3 بر سر کوی محبت، نتوان پای نهاد که در آن کوی، هر آنجا که نهی پای، سراست
4 جان درین منزل خونخوار، ندارد خطری هر که او غم جان است، به جان در خطر است
1 ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست مردانه، روی بست و دل عاشقان، شکست
2 ای صبر، چون رکاب زمانی بدار پای کان شهسوار ترک، عنان میبرد ز دست
3 آنکس که گشت کشته، ز سودای چشم تو خیزد صباح روز قیامت، ز خاک مست
4 هر کس که در کشاکش عشق توام بدید از صحبت کمان قد من چو تیر جست
1 من خراباتیم و باده پرست در خرابات مغان، عاشق و مست
2 گوش، بر زمزمه قول بلی هوش، غارت زده جام الست
3 میکشندم چون سبو، دوش به دوش میدهندم چو قدح، دست به دست
4 دیدی آن توبه سنگین مرا؟ که به یک شیشه می چون بشکست؟
1 غمزه بیمار یار، از ناتوانی خوشترست قامتش را در طبیعت، اعتدالی دیگر است
2 چشم بیمار تو در خواب است و ابرو بر سرش ای خوشا، بیمار، کش پیوسته باری بر سر است
3 زیر لب با ما حدیثی گو، که این بیمار را مدتی شد کارزوی شربتی زان شکرست
4 آفتاب ما « بحمد الله» مبارک طالع است پادشاه ما به نام ایزد، همایون اختر است
1 دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست ز سر برآمده، در پا فتاده، رفته ز دست
2 ز من برید و به زلفت بریدهات پیوست به پای خویش آمد به دام و شد پا بست
3 زهی لطافت آن قطرهای که مهری یافت ربوده گشت و ز تردامنی خویش برست
4 تو در حجاب ز چشمم، چو ماهی اندر سی منم اسیر به زلفت چو ماهی اندر شست