1 یار ما را یار بسیارست تا او یار کیست دل بسی دارد ندانم، زان میان، دلدار کیست
2 خاک پایش را تصور میکند در چشم خویش هر کسی تا کحل چشم دولت بیدار، کیست
3 میدهم جان و ستانم عشوه، این داد و ستد جز که در بازار سودای تو، در بازار کیست
4 خواستم مردن به پیشش گفت رویش کار خود کین نه کار توست ای جان و جهان پس کار کیست
1 بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست ندانم این ز بهارست، یا مرا خوش نیست
2 دلا به عز قناعت بساز و عزت نفس که بار منت احسان هر گدا، خوش نیست
3 برون ز گنج قناعت، بسیط روی زمین به پای حرص بگشتیم و هیچ جا، خوش نیست
1 بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است دام زلف سیه و سبحه صد دانه، یکی است
2 هر زمان جلوه حسن، ار چه ز رویی دگر است باش یکدل به همه روی، که جانانه، یکی است
3 می و پیمانه، همه عکس رخ ساقی، بین تا بدانی که می و ساقی و پیمانه یکی است
4 در ره کعبه، خطاب آمدم، از میخانه که کجا میروی ای خواجه، همه خانه یکی است
1 به آستین ملالم مران، که من به ارادت نهادهام سر طاعت، به آستان عبادت
2 به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت به خستگان غمت، در نگر، به رسم عیادت
3 من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم جفای دوست، کمند محبت است و ارادت
4 به التفات تو با من، توان مشاهده کردن که چون کند به عظام رمیم، روح اعادت؟
1 غمزه بیمار یار، از ناتوانی خوشترست قامتش را در طبیعت، اعتدالی دیگر است
2 چشم بیمار تو در خواب است و ابرو بر سرش ای خوشا، بیمار، کش پیوسته باری بر سر است
3 زیر لب با ما حدیثی گو، که این بیمار را مدتی شد کارزوی شربتی زان شکرست
4 آفتاب ما « بحمد الله» مبارک طالع است پادشاه ما به نام ایزد، همایون اختر است
1 ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا سپاه عشق، درون و برون گرفت مرا
2 گرفت دامن من اشک و بر درش بنشاند کجا روم ز درد او که خون گرفت مرا
3 کبوتر حرمم من، گرفت بر من نیست عقاب عشق ندانم، که چون گرفت مرا
4 به سر همی رودم دود و من نمیدانم چه آتش است که در اندرون گرفت مرا
1 خستهام ای یارو ندارم، طبیب هیچ طبیبی نبودچون حبیب
2 آه! که بیمار غمت، عرض حال کر دو نفر مود جوابی، طبیب
3 یک هوسم هست، که در پای تو جان بدهم، کوری چشم رقیب
4 میسپرم راه هوایت، به سر این ادب آن نیست، که داند، ادیب
1 مشنو، که مرا از درت، اندیشه دوری است اندیشه اگر هست، ز هجران، نه ضروری است
2 دور از تو سرش باد ز تن دور، به شمشیر آن را که به شمشیر ز کویت، سر دوری است
3 ما یار نخواهیم گرفتن، به دو عالم غیر از تو تو آن گیر، که عالم همه حوری است
4 با آتش عشق تو، کجا جای قرار است با این دل دیوانه، کرا برگ صبوری است
1 نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را آفتابی و بخاکم، گذری نیست، تو را
2 مردم از ناله زارم، همه با درد و ضرند «لله الحمد» کزین درد سری نیست، تو را
3 صبح پیریم، اثر کرد و شبم، روز نشد ای شب تیره مگر خود سحری نیست تو را؟
4 کار با عشق فتاد، از سرم ای عقل برو چه دهی وسوسه، دیدم هنری نیست تورا
1 خیال نرگس مستت، ببست خوابم را کمند طره شستت، ببرد تابم را
2 چو ذره مضطربم، سایه بر سر اندازم دمی قرار ده، آشوب و اضطرابم را
3 نه جای توست دلم؟ با لبت بگو آخر عمارتی بکن این خانه خرابم را
4 نسیم صبح من، از مشرق امید دمید ز خواب صبح در آرید آفتابم را