1 نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب میکند، بنیاد مستوری مستوران، خراب
2 غنچه مستور صاحبدل، نمیبینی که چون بشنود، بوی بهار، از پیش بردارد نقاب
3 بوی عشرت در بهار، از لاله میآید که اوست در دلش، سودای عشق و در سرش جام شراب
4 دور باد، از نرگس صاحب نظر چشم بدان کو چو چشمت، بر نمیدارد سر از مستی و خواب
1 چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب رشته جان من از، شمع رخت دارد، تاب
2 تشنه لب گردد سراپای جهان، گردیدم نیست سرچشمه، به غیر از تو و باقی است، سراب
3 غم سودای تو تا در دل من، خانه گرفت خانهام کرده خراب است غم خانه، خراب
4 آنچنان، آتش عشق تو، خوش آمد دل را که بیفتاد، به یکبارگی از چشمم، آب
1 چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب رویت از آتش اندیشه دل یابد تاب
2 چشم مست تو که بر هر طرفی، میافتد بر من افتاد، زمستی و مرا کرد خراب
3 با خیال تو مرا، خواب نیاید در چشم کو خیالت که طلب میکندش، دیده در آب
4 اگر از دیده تو را رغبت خواب است، مگر آب او ریزی وزین بخت، کنی خواهش آب
1 جمال خود منما، جز به دیده پر آب روا مدار، تیمم به خاک، در لب آب
2 تو شمع مجلس انسی، متاب روی از من تو عین آب فراتی مده فریب سراب
3 کسی که سجده گهش، خاک آستانه توست فرو نیاورد او، سر به مسجد و محراب
4 مکن به بوک و مگر عمر را تلف سلمان بست که گشت بدین صرف، روزگار شباب
1 غمزه سرمست ساقی، بیشراب کرد هشیاران مجلس را خراب
2 دوستان را خواب میآید ولی خوش نمیآید مرا بیدوست، خواب
3 تنگ شد بی پستهات، بر ما جهان تلخ شد بیشکرت، بر ما شراب
4 روی خوبت، ماه تابان من است ماه رویا! روی خوب از من متاب
1 ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب صحبت گل را رها کرده به بویت گلاب
2 سایه سرو تو ساخت، پایه بختم، بلند نرگس مست تو کرد، خانه عقلم خراب
3 عشق رخت دولتی است، باقی و باقی فنا خاک درت شربتی است، صافی و عالم سراب
4 سر جمالت به عقل، در نتوان یافتن خود به حقیقت نجست، کس به چراغ، آفتاب
1 ز باغ وصل تو یابد، ریاض رضوان، آب ز تاب هجر تو دارد، شرار دوزخ، تاب
2 بر حسن و عارض و قد تو بردهاند، پناه بهشت طوبی و «طوبی ابهم و حسن ماب»
3 چو چشم من، همه شب جویبار باغ بهشت خیال نرگس نست تو بیند، اندر خواب
4 بهار، شرح جمال تو داده، در یک فصل بهشت، ذکر جمیل تو کرده در هر باب
1 از لب لعل توام، کار به کام است، امشب دولتم بنده و اقبالم، غلام است، امشب
2 آسمان گو بنشان، مشعله ماه تمام که زمین را مه روی تو، تمام است، امشب
3 باده در دین من امروز، حلال است، حلال خواب، در چشم من ای بخت، حرام است، امشب
4 برو ای قافله صبح! مزن دم کانجا آفتابی است که در پرده شام است، امشب
1 جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب تا گل رنگین نبالد، خوش ننالد عندلیب
2 عود خشکم؛ آتش جانسوز میباید، مرا تا ز طیب جان، دماغ حاضران گردد، ز طیب
3 دولت بوسیدن پایش ندارد، هر کسی این سعادت نیست، الا در سر زلف حبیب
4 چشم دار آخر دمی، با ما، که بادا گوش دار ایزد از چشم بدانت، اول از چشم رقیب
1 خستهام ای یارو ندارم، طبیب هیچ طبیبی نبودچون حبیب
2 آه! که بیمار غمت، عرض حال کر دو نفر مود جوابی، طبیب
3 یک هوسم هست، که در پای تو جان بدهم، کوری چشم رقیب
4 میسپرم راه هوایت، به سر این ادب آن نیست، که داند، ادیب