1 در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست با سر زلف تو نیزم، سرو کاری بودست
2 پیش از آن دم، که دمد، خط شب از عارض روی از سر زلف و رخت، لیل و نهاری بودست
3 بی کناری و میانی و لبی، پیوسته در میان من و تو، بوس و کناری بودست
4 در جهانی که نه گل بود و نه باغ و نه بهار از گل روی توام، باغ بهاری بودست
1 حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست در جهان دوری، چو دور جام نیست
2 گر چه دورانی خوش است، ایام گل خوشتر از دوران عشق، ایام نیست
3 روز حسن دلبران را شام، هست بامداد عاشقان را شام، نیست
4 ساقیا جامی که ما را بیش ازین برگ نام و ننگ خاص و عام نیست
1 مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست دین من این است و بس، کیست که در دین ماست
2 خاک ره مصطبه، ز آب خضر بهتر است چشمه نوشین او، جرعه دوشین ماست
3 رندی و میخوارگی، قسم من امروز نیست عادت دیرین دل، پیشه پیشین ماست
4 بستر و بالین من، تا نشود خاک و گل خاک و گل مصطبه، بستر و بالین ماست
1 امشب من و تو هردو، مستیم، ز می اما تو مست می حسنی، من، مست می سودا
2 از صحبت من با تو، برخاست بسی فتنه دیوانه چو بنشیند، با مست بود غوغا
3 آن جان که به غم دادم، از بوی تو شد حاصل وان عمر که گم کردم، در کوی تو شد پیدا
4 ای دل! به ره دیده، کردی سفر از پیشم رفتی و که میداند، حال سفر دریا؟
1 زلال جام خضر، دردی مدام من است مقیم دیر گوشه مغان، مقام من است
2 دلم زباده دور الست، رنگی یافت هنوز بویی از آن باده، در مشام من است
3 لبم ز شکر شکر لب تو، یابد، کام چه شکرهاست مرا، کین شکر به کام من است
4 مرا که نام برآوردهام، به بدنامی همین بس است، که در نامه تو نام من است
1 ره، خرابات است و درد سالخورده، پیر ما کس نمیداند به غیر از پیر ما، تدبیر ما
2 خاک را از خاصیت اکسیر اگر، زر میکند ساقیا میده، که ما، خاکیم و می، اکسیر ما
3 ما که از دوران ازل مستیم و عاشق، تا کنون غالبا صورت نبندد، بعد از این تغییر ما
4 من غلام هندوی آن سرو آزادم که او بر سمن بنوشت خطی، از پی تحریر ما
1 از کوی مغان، نیم شبی، ناله نی، خاست زاهد به خرابات مغان آمد و می، خواست
2 ما پیرو آن راهروانیم، که ما را چون نی بنماید، به انگشت، ره راست
3 من کعبه و بتخانه نمیدانم و دانم کانجا که تویی، کعبه ارباب دل، آنجاست
4 ای آنکه به فردا دهی امروز، مرا بیم! رو، بیم کسی کن که امیدیش به فرداست
1 ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را
2 ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را
3 به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم بخریم هر دو عالم بدهیم خون بها را
4 پسرا ز ره ببردی به نوای نی دل من به سرت که بار دیگر بسرا همین نوا را
1 چشم سر مست خوشت، فتنه هشیاران است هر که شد مست می عشق تو، هشیار، آن است
2 در خرابات خیال تو خرد را ره، نیست یعنی او نیز هم از زمره هشیاران است
3 دلم از مصطبه عشق تو، بویی بشنید زان زمان باز مقیم در خماران است
4 عشق، باروی تو هر بوالهوسی، چون بازد؟ عشق، کاری است که آن، پیشه عیاران است
1 از بار فراق تو مرا، کار خراب است دریاب، که کار من از این بار، خراب است
2 پرسید، که حال دل بیمار تو چون است؟ چون است مپرسید، که بیمار خراب است
3 کی چشم تو با حال من افتد که شب و روز؟ او خفته و مست است و مرا کار خراب است
4 هشیار سری، کز می سودای تو مست، است آباد دلی، کز غم دلدار خراب است