آثار سلمان ساوجی

صفحه 24 از 40
40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 سؤالی می‌کنم، چیزی نه بیش از پیش می‌خواهم فقیرم، مرهمی بهر درون ریش می‌خواهم

2 مرا از در چه می‌رانی؟ نمی‌خواهم ز تو چیزی ولی بستانده‌ای از من، متاع خویش می‌خواهم

3 به تیغ غمزه خون ریزم که من جان و تن خود را شده قربان آن ترکان کافر کیش می‌خواهم

4 همه کس را اگر دردی بود خواهد که گردد کم به غیر از من که درد عشق هر دم بیش می‌خواهم

1 زین پیش داشت یار غم کار و بار یار آخر فرو گذاشت به یکبار کار یار

2 عمری گذشت تا سخنم را به هیچ وجه در خود نداد ره، دهن تنگ بار یار

3 چندانکه می‌روم ز پی یار جز غبار چیزی نمی‌رسد به من از رهگذار یار

4 افتاده‌ام به بحری وانگه کدام بحر؟ بحری که نیست ساحل آن جز کنار یار

1 ای سر سودای من رفته در سودای تو باد سر تا پای من برخی ز سر تا پای تو

2 گر سر من رفت در سودای عشقت گو: برو بر سرم پاینده بادا سایه بالای تو

3 جای سروت در میان جویبار چشم ماست گرچه ماییم از میان جان و دل جویای تو

4 گر نبینم مردم چشم جهان بین را رواست خود کسی را کی توانم دید من بر جای تو

1 مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن کام دوجهان از لب جانانه طلب کن

2 آن یار که در صومعه جستی و ندیدی باشد که توان یافت به میخانه طلب کن

3 در کوی خرابات گرم کشته بیابی رو خون من از ساغر و پیمانه طلب کن

4 مقصود درین ره به تصور نتوان یافت برخیز و قدم در نه و مردانه طلب کن

1 دیشب از خود چون مه سی روزه پنهان آمدم لاجرم همسایه خورشید تابان آمدم

2 عقل را دیدم سبک سر، یافتم جان را گران سرو را بگذاشتم در کوی جنان آمدم

3 پیش ازین پروانه بودم، دوش رفتم پیش یار خدمتی کردم به سر، شمع شبستان آمدم

4 غرقه و محبوس خود بودم ز خود رفتم برون چون ز ماهی یونس و یوسف ز زندان آمدم

1 چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع

2 رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند چاره‌ای اکنون به جز مردن نمی‌دانم چو شمع

3 می‌دهم سررشته خود را به دست دوست باز گر چه خواهد کشت می‌دانم به پایانم چو شمع

4 آبم از سر درگذشت و من به اشک آتشین سرگذشت خود همه شب باز می‌دانم چو شمع

1 ای پسر نیستی ز هستی به بت پرستی ز خودپرستی به

2 چون ز خود می‌رهاندت مستی هوشیارا ز هوش مستی به

3 اجلم کند پای را دو سه گام پیش دارد که پیش دستی به

4 از بلندی چو باز خواهی گشت سوی پستی، مقام پستی به

1 ما روی دل به خانه خمار کرده‌ایم محراب جان ز ابروی دلدار کرده‌ایم

2 از بهر یک پیاله دردی، هزار بار خود را گرو به خانه خمار کرده‌ایم

3 بر بوی جرعه‌ای که ز جامش به ما رسد خود را چو خاک بر در او خوار کرده‌ایم

4 سرمست رفته‌ایم و به بازارو جرعه‌وار جانها نثار بر سر بازار کرده‌ایم

1 من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام گاهی ز دل بود گله، گاهی ز دیده‌ام

2 من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده‌ام کنون از دل ندیده‌ام همه از دیده دیده‌ام

3 آه دهن دریده مرا فاش کرد راز او را گناه نیست، منش برکشیده‌ام

4 اول کسی که ریخته است آب روی من اشک است کش به خون جگر پروریده‌ام

1 بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم برافکن پرده تا پیدا شود احوال پنهانم

2 بسان ذره می‌رقصند دلها در هوا امشب خرامان گرد و در چرخ آی ای جان ماه تابانم

3 بزن راهی سبک مطرب ز راه لطف بنوازم بده رطل گران ساقی ز دست خویش بستانم

4 گر امشب صبحدم سردی کند در مجلس گرمم به آه سینه برخیزم چراغ صبح بنشانم

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی