1 سؤالی میکنم، چیزی نه بیش از پیش میخواهم فقیرم، مرهمی بهر درون ریش میخواهم
2 مرا از در چه میرانی؟ نمیخواهم ز تو چیزی ولی بستاندهای از من، متاع خویش میخواهم
3 به تیغ غمزه خون ریزم که من جان و تن خود را شده قربان آن ترکان کافر کیش میخواهم
4 همه کس را اگر دردی بود خواهد که گردد کم به غیر از من که درد عشق هر دم بیش میخواهم
1 زین پیش داشت یار غم کار و بار یار آخر فرو گذاشت به یکبار کار یار
2 عمری گذشت تا سخنم را به هیچ وجه در خود نداد ره، دهن تنگ بار یار
3 چندانکه میروم ز پی یار جز غبار چیزی نمیرسد به من از رهگذار یار
4 افتادهام به بحری وانگه کدام بحر؟ بحری که نیست ساحل آن جز کنار یار
1 ای سر سودای من رفته در سودای تو باد سر تا پای من برخی ز سر تا پای تو
2 گر سر من رفت در سودای عشقت گو: برو بر سرم پاینده بادا سایه بالای تو
3 جای سروت در میان جویبار چشم ماست گرچه ماییم از میان جان و دل جویای تو
4 گر نبینم مردم چشم جهان بین را رواست خود کسی را کی توانم دید من بر جای تو
1 مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن کام دوجهان از لب جانانه طلب کن
2 آن یار که در صومعه جستی و ندیدی باشد که توان یافت به میخانه طلب کن
3 در کوی خرابات گرم کشته بیابی رو خون من از ساغر و پیمانه طلب کن
4 مقصود درین ره به تصور نتوان یافت برخیز و قدم در نه و مردانه طلب کن
1 دیشب از خود چون مه سی روزه پنهان آمدم لاجرم همسایه خورشید تابان آمدم
2 عقل را دیدم سبک سر، یافتم جان را گران سرو را بگذاشتم در کوی جنان آمدم
3 پیش ازین پروانه بودم، دوش رفتم پیش یار خدمتی کردم به سر، شمع شبستان آمدم
4 غرقه و محبوس خود بودم ز خود رفتم برون چون ز ماهی یونس و یوسف ز زندان آمدم
1 چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع
2 رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند چارهای اکنون به جز مردن نمیدانم چو شمع
3 میدهم سررشته خود را به دست دوست باز گر چه خواهد کشت میدانم به پایانم چو شمع
4 آبم از سر درگذشت و من به اشک آتشین سرگذشت خود همه شب باز میدانم چو شمع
1 ای پسر نیستی ز هستی به بت پرستی ز خودپرستی به
2 چون ز خود میرهاندت مستی هوشیارا ز هوش مستی به
3 اجلم کند پای را دو سه گام پیش دارد که پیش دستی به
4 از بلندی چو باز خواهی گشت سوی پستی، مقام پستی به
1 ما روی دل به خانه خمار کردهایم محراب جان ز ابروی دلدار کردهایم
2 از بهر یک پیاله دردی، هزار بار خود را گرو به خانه خمار کردهایم
3 بر بوی جرعهای که ز جامش به ما رسد خود را چو خاک بر در او خوار کردهایم
4 سرمست رفتهایم و به بازارو جرعهوار جانها نثار بر سر بازار کردهایم
1 من هر چه دیدهام ز دل و دیده دیدهام گاهی ز دل بود گله، گاهی ز دیدهام
2 من هر چه دیدهام ز دل و دیدهام کنون از دل ندیدهام همه از دیده دیدهام
3 آه دهن دریده مرا فاش کرد راز او را گناه نیست، منش برکشیدهام
4 اول کسی که ریخته است آب روی من اشک است کش به خون جگر پروریدهام
1 بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم برافکن پرده تا پیدا شود احوال پنهانم
2 بسان ذره میرقصند دلها در هوا امشب خرامان گرد و در چرخ آی ای جان ماه تابانم
3 بزن راهی سبک مطرب ز راه لطف بنوازم بده رطل گران ساقی ز دست خویش بستانم
4 گر امشب صبحدم سردی کند در مجلس گرمم به آه سینه برخیزم چراغ صبح بنشانم