آثار سلمان ساوجی

صفحه 22 از 40
40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 بوی زلف او دماغ جان معطر می‌کند یاد روی او چراغ دل منور می‌کند

2 یک جهان دیوانه در زنجیر دارد زلف او که به سر خود هریکی سودای دیگر می‌کند

3 صورت ماهیت رویش نبیند هر کسی هر کسی با خویشتن نقشی مصور می‌کند

4 سینه‌ام بر آتش است و دم نمی‌یارم زدن ز آنکه گر لب می‌گشایم شعله سر بر می‌کند

1 جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود کی به جانی باز ماند، هر که را جانی بود؟

2 آب چشم و جان شیرین را کجا دارد دریغ هر که او را چون خیال دوست مهمانی بود؟

3 از خیال غمزه غماز کافر کیش او هر زمانی بر دل من تیربارانی بود

4 نامسلمان چشم ترکت را نمی‌دانم چه بود؟ زانکه دایم در پی خون مسلمانی بود

1 خسته باد آن دل، که از تیر جفایش خسته نیست رسته باد از غم، دلی کز بند عشقش، رسته نیست

2 گر دوایی نیست ما را، گو به دردی ده مدد ما به خار خشک می‌سازیم، اگر گلدسته نیست

3 آب خوبی و لطافت، تا به جویش می‌رود دفتر حسن فلک را یک ورق، ناشسته نیست

4 شکل ماه نو، خم ابروی او را، راستی نیک می‌ماند، دریغا ماه نو پیوسته نیست

1 جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد از سر راه عدم رقص کنان باز آمد

2 ای دل رفته ز پیش من و آزرده به جان لطف کن با من و باز آی که جان باز آمد

3 صبح اقبال من از کوه امل سر بر زد بخت بیدار من از خواب گران باز آمد

4 رفت و می‌گفت که ‌آیم ز درت روزی باد هر چه او گفت ازین باب بدان باز آمد

1 نه تنها، بر سر کوی تو ما را، کار، می‌افتد که هر روی در آن منزل، ازین، صد بار می‌افتد

2 به بویت باد شبگیری، چنان مست است، در بستان که چون زلفت ز مستی، بر گل و گلزار، می‌افتد

3 به خون مردم چشمم، شماتت کم کن، ای دشمن چه شاید کرد، مردم را ازین، بسیار می‌افتد

1 من چه دانستم که هجر یار چندین در کشد؟ یا مرا یکبارگی وصلش قلم در سر کشد

2 اشک را کش من به خون پروردم اندازم ز چشم ناله کز دل برون کردم به رغمم بر کشد

3 کمترنیش بنده‌ام بر دل کشیده داغ هجر گر چه او را دل به خون چون منی کمتر کشد

4 بر امید آنکه باز آید ز در دامن کشان مردم چشمم بدامن هر شبی گوهر کشد

1 یار دل می‌جوید و عاشق روانی می‌دهد چون کند مسکین در افتادست و جانی می‌دهد؟

2 چون نمی‌افتد به دستش آستین وصل دوست بر در او بوسه‌ای بر آستانی می‌دهد

3 گفت: لعلت می‌دهم کام دلت، باری مرا گر نمی‌بخشد لبت کامی، زبانی می‌دهد

4 با وصالش می‌توانم جاودان خوش زیستن گر فراق او مرا یکدم امانی می دهد

1 بگذار تا ز طرف نقابت شود پدید حسنی که مه ندارد و رویی که کس ندید

2 برق جمال خرمن پندار ما بسوخت لعلت خیال پرده اسرار ما درید

3 زلفت مرا ز حلقه زهاد صومعه زنار بسته بر سر کوی مغان کشید

4 خود را زدند جان و دلم بر محیط عشق بیچاره دل غریو شد و جان به لب رسید

1 خیال زلف تو چشمم به خواب می‌بیند دلم ز شمع جمال تو تاب می‌بیند

2 کسی که چشمه آب حیات لعل تو دید برون از آن همه عالم سراب می‌بیند

3 به غیر عشق تو در دیده هر چه می‌آید نظر معاینه نقشش بر آب می‌بیند

4 ندیم چشمم از آن است چشم مخمورت که در زجاجی چشمم شراب می‌بیند

1 آمد به برج عاشقان، ماه مبارک منزلت ای ماه مهر افزون من، بادا مبارک، منزلت

2 خلوت سرای چشم و دل، این شسته و آن، رفته‌ام فرمای و بنشین، ای صنم، هر جا که می‌خواهد دلت

3 تو سرو باغ جنتی، از جوی جان بر خاسته یا شاخ طوبی کاسمان، بنشاند در آب و گلت

4 من هودج عشق تو را، در جان و دل جا کرده‌ام کاندر سرای آب و گل دانم، نگنجد، محملت

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی