1 بوی زلف او دماغ جان معطر میکند یاد روی او چراغ دل منور میکند
2 یک جهان دیوانه در زنجیر دارد زلف او که به سر خود هریکی سودای دیگر میکند
3 صورت ماهیت رویش نبیند هر کسی هر کسی با خویشتن نقشی مصور میکند
4 سینهام بر آتش است و دم نمییارم زدن ز آنکه گر لب میگشایم شعله سر بر میکند
1 جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود کی به جانی باز ماند، هر که را جانی بود؟
2 آب چشم و جان شیرین را کجا دارد دریغ هر که او را چون خیال دوست مهمانی بود؟
3 از خیال غمزه غماز کافر کیش او هر زمانی بر دل من تیربارانی بود
4 نامسلمان چشم ترکت را نمیدانم چه بود؟ زانکه دایم در پی خون مسلمانی بود
1 خسته باد آن دل، که از تیر جفایش خسته نیست رسته باد از غم، دلی کز بند عشقش، رسته نیست
2 گر دوایی نیست ما را، گو به دردی ده مدد ما به خار خشک میسازیم، اگر گلدسته نیست
3 آب خوبی و لطافت، تا به جویش میرود دفتر حسن فلک را یک ورق، ناشسته نیست
4 شکل ماه نو، خم ابروی او را، راستی نیک میماند، دریغا ماه نو پیوسته نیست
1 جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد از سر راه عدم رقص کنان باز آمد
2 ای دل رفته ز پیش من و آزرده به جان لطف کن با من و باز آی که جان باز آمد
3 صبح اقبال من از کوه امل سر بر زد بخت بیدار من از خواب گران باز آمد
4 رفت و میگفت که آیم ز درت روزی باد هر چه او گفت ازین باب بدان باز آمد
1 نه تنها، بر سر کوی تو ما را، کار، میافتد که هر روی در آن منزل، ازین، صد بار میافتد
2 به بویت باد شبگیری، چنان مست است، در بستان که چون زلفت ز مستی، بر گل و گلزار، میافتد
3 به خون مردم چشمم، شماتت کم کن، ای دشمن چه شاید کرد، مردم را ازین، بسیار میافتد
1 من چه دانستم که هجر یار چندین در کشد؟ یا مرا یکبارگی وصلش قلم در سر کشد
2 اشک را کش من به خون پروردم اندازم ز چشم ناله کز دل برون کردم به رغمم بر کشد
3 کمترنیش بندهام بر دل کشیده داغ هجر گر چه او را دل به خون چون منی کمتر کشد
4 بر امید آنکه باز آید ز در دامن کشان مردم چشمم بدامن هر شبی گوهر کشد
1 یار دل میجوید و عاشق روانی میدهد چون کند مسکین در افتادست و جانی میدهد؟
2 چون نمیافتد به دستش آستین وصل دوست بر در او بوسهای بر آستانی میدهد
3 گفت: لعلت میدهم کام دلت، باری مرا گر نمیبخشد لبت کامی، زبانی میدهد
4 با وصالش میتوانم جاودان خوش زیستن گر فراق او مرا یکدم امانی می دهد
1 بگذار تا ز طرف نقابت شود پدید حسنی که مه ندارد و رویی که کس ندید
2 برق جمال خرمن پندار ما بسوخت لعلت خیال پرده اسرار ما درید
3 زلفت مرا ز حلقه زهاد صومعه زنار بسته بر سر کوی مغان کشید
4 خود را زدند جان و دلم بر محیط عشق بیچاره دل غریو شد و جان به لب رسید
1 خیال زلف تو چشمم به خواب میبیند دلم ز شمع جمال تو تاب میبیند
2 کسی که چشمه آب حیات لعل تو دید برون از آن همه عالم سراب میبیند
3 به غیر عشق تو در دیده هر چه میآید نظر معاینه نقشش بر آب میبیند
4 ندیم چشمم از آن است چشم مخمورت که در زجاجی چشمم شراب میبیند
1 آمد به برج عاشقان، ماه مبارک منزلت ای ماه مهر افزون من، بادا مبارک، منزلت
2 خلوت سرای چشم و دل، این شسته و آن، رفتهام فرمای و بنشین، ای صنم، هر جا که میخواهد دلت
3 تو سرو باغ جنتی، از جوی جان بر خاسته یا شاخ طوبی کاسمان، بنشاند در آب و گلت
4 من هودج عشق تو را، در جان و دل جا کردهام کاندر سرای آب و گل دانم، نگنجد، محملت