1 از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت مست و لایعقل، به کوی یار، بر خواهم گذشت
2 جان سپر کردم به پیشش، پیش از آن کاندر غمش بگذرد تیر از سپر زیر سپر خواهم گذشت
3 از هوا، باد صبا جان میدهد در کوی دوست در هوا داری من از باد سحر، خواهم گذشت
4 بعد ازین، من بر خط سودای خوبان چون قلم گر قدم خواهم نهاد، اول ز سر خواهم گذشت
1 هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟ هر دیده کجا لایق دیدار تو باشد؟
2 مستان دل اغیار چه لازم که درین عهد هر جای که قلبی است به بازار تو باشد
3 هر آینه آن دل که قبول تو نیفتد کی قابل عکس می رخسار تو باشد
4 من خاک رهت گشتم و گردی که پس از من برخیزد ازین خاک هوادار تو باشد
1 سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت با او به هیچ حیله مرا دست، در نرفت
2 پایم ز دست رفت و نیامد رهم، به سر در راه او برفت سرم، پا اگر نرفت
3 بیچاره را چو در طلبش، پای، سست گشت برخاست تا به سر، برود هم به سر نرفت
4 مسکین دلم، به کوی تو رفت و مقیم شد دیگر از آن مقام به جایی دگر نرفت
1 همچنان مهر توام مونس جان است که بود همچنان ذکر توام ورد زبان است که بود
2 شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند در فراق تو، ولی عهد همان است که بود
3 کی بود کی که دگر بار بگویند اغیار که فلان باز همان یار فلان است که بود؟
4 ما همانیم و همان مهر و محبت لیکن یار با ما به عنایت نه چنان است که بود
1 نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد نه محرمی، که سلامی بدان دیار، برد
2 چو باد راهروی صبح خیز میخواهم که ناله سحر به گوش یار برد
3 صبا اگر چه رسول من است بیمار است بدین بهانه مبادا که روزگار برد
4 فتادهایم به شهری غریب و یاری نیست که قصهای ز فقیری به شهریار برد
1 سنبلت را صبا بر گل مشوش میکند هر خم زلفت مرا نعلی در آتش میکند
2 باد در وقت سحر میآورد بویت به من باد وقتش خوش! که او وقت مرا خوش میکند
3 لعل جانبخش لبت دلهای مسکینان به لطف جمع میدارد، ولی زلفت مشوش میکند
4 دیده تر دامنم تا میزند نقشت بر آب خاک کویت را بخون هر شب منقش میکند
1 هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد با طلعت خورشید بقا، کار ندارد
2 کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد
3 در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت کس راه درین پرده اسرار ندارد
4 دامن مکش از من، که رفیق گل نازک خارست و گل از صحبت او عار ندارد
1 آن پری کیست که از عالم جان روی نمود؟ وین چه حوری است که بر ما در فردوس گشود؟
2 دل به پروانه غم شمع من از من بستند می به پیمانه جان لعل تو بر من پیمود
3 گرچه آواز رباب است مخالف با شرع راستی او ره تحقیق به عشاق نمود
4 در گل تیره ما گشت نهان خورشیدی روی خورشید به گل چون بتوانم اندود
1 از چشم من خیال قدش کی برون رود؟ سروی است ناز از لب جو سرو چون رود؟
2 بنشست در درونم و غیر از خیال یار رخصت نمیدهد که کسی در درون رود
3 دانی که در دل تو کی آید جمال یار؟ وقتی که هردو عالمت از دل برون رود
4 از کوی دوست باز نپیچم عنان اگر بینم به چشم خویش که سیلاب خون رود
1 هر که چون سروم، گل اندامی نداشت در جهان، از عیش خوش کامی نداشت
2 هر که در راهش، نشان را گم نکرد در میان عاشقان، نامی نداشت
3 گفت، پیشت میفرستم، باد را پیشم آمد، لیک، پیغامی نداشت
4 سرو خود را، با قدش میکرد راست چون بدیدم، نیک اندامی نداشت