آثار سلمان ساوجی

صفحه 20 از 40
40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت مست و لایعقل، به کوی یار، بر خواهم گذشت

2 جان سپر کردم به پیشش، پیش از آن کاندر غمش بگذرد تیر از سپر زیر سپر خواهم گذشت

3 از هوا، باد صبا جان می‌دهد در کوی دوست در هوا داری من از باد سحر، خواهم گذشت

4 بعد ازین، من بر خط سودای خوبان چون قلم گر قدم خواهم نهاد، اول ز سر خواهم گذشت

1 هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟ هر دیده کجا لایق دیدار تو باشد؟

2 مستان دل اغیار چه لازم که درین عهد هر جای که قلبی است به بازار تو باشد

3 هر آینه آن دل که قبول تو نیفتد کی قابل عکس می رخسار تو باشد

4 من خاک رهت گشتم و گردی که پس از من برخیزد ازین خاک هوادار تو باشد

1 سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت با او به هیچ حیله مرا دست، در نرفت

2 پایم ز دست رفت و نیامد رهم، به سر در راه او برفت سرم، پا اگر نرفت

3 بیچاره را چو در طلبش، پای، سست گشت برخاست تا به سر، برود هم به سر نرفت

4 مسکین دلم، به کوی تو رفت و مقیم شد دیگر از آن مقام به جایی دگر نرفت

1 همچنان مهر توام مونس جان است که بود همچنان ذکر توام ورد زبان است که بود

2 شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند در فراق تو، ولی عهد همان است که بود

3 کی بود کی که دگر بار بگویند اغیار که فلان باز همان یار فلان است که بود؟

4 ما همانیم و همان مهر و محبت لیکن یار با ما به عنایت نه چنان است که بود

1 نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد نه محرمی، که سلامی بدان دیار، برد

2 چو باد راهروی صبح خیز می‌خواهم که ناله سحر به گوش یار برد

3 صبا اگر چه رسول من است بیمار است بدین بهانه مبادا که روزگار برد

4 فتاده‌ایم به شهری غریب و یاری نیست که قصه‌ای ز فقیری به شهریار برد

1 سنبلت را صبا بر گل مشوش می‌کند هر خم زلفت مرا نعلی در آتش می‌کند

2 باد در وقت سحر می‌آورد بویت به من باد وقتش خوش! که او وقت مرا خوش می‌کند

3 لعل جانبخش لبت دلهای مسکینان به لطف جمع می‌دارد، ولی زلفت مشوش می‌کند

4 دیده تر دامنم تا می‌زند نقشت بر آب خاک کویت را بخون هر شب منقش می‌کند

1 هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد با طلعت خورشید بقا، کار ندارد

2 کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد

3 در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت کس راه درین پرده اسرار ندارد

4 دامن مکش از من، که رفیق گل نازک خارست و گل از صحبت او عار ندارد

1 آن پری کیست که از عالم جان روی نمود؟ وین چه حوری است که بر ما در فردوس گشود؟

2 دل به پروانه غم شمع من از من بستند می به پیمانه جان لعل تو بر من پیمود

3 گرچه آواز رباب است مخالف با شرع راستی او ره تحقیق به عشاق نمود

4 در گل تیره ما گشت نهان خورشیدی روی خورشید به گل چون بتوانم اندود

1 از چشم من خیال قدش کی برون رود؟ سروی است ناز از لب جو سرو چون رود؟

2 بنشست در درونم و غیر از خیال یار رخصت نمی‌دهد که کسی در درون رود

3 دانی که در دل تو کی آید جمال یار؟ وقتی که هردو عالمت از دل برون رود

4 از کوی دوست باز نپیچم عنان اگر بینم به چشم خویش که سیلاب خون رود

1 هر که چون سروم، گل اندامی نداشت در جهان، از عیش خوش کامی نداشت

2 هر که در راهش، نشان را گم نکرد در میان عاشقان، نامی نداشت

3 گفت، پیشت می‌فرستم، باد را پیشم آمد، لیک، پیغامی نداشت

4 سرو خود را، با قدش می‌کرد راست چون بدیدم، نیک اندامی نداشت

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی