آثار سلمان ساوجی

صفحه 21 از 40
40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 ای جهان را چو مه عید، مبارک رویت عید صاحب نظران، طاق خم ابرویت

2 گیسوی تو، شب قدرست و درو، منزل روح خود که داند به جهان، قدر شب گیسویت

3 گوشه ماه ز برقع بنما، تا چو هلال شود انگشت نمای همه عالم، رویت

1 جان ما را دل بماند از ما و ما را دل نماند عمرم از در راند و عمری بر زبان نامم نماند

2 لطف کرد امروز و بازم خواند و دیدارم نمود صورتی خوشرو نمود انصاف نیکم باز خواند

3 خاطرش باز آمد و دل ماند در بندش مرا خاطر او باد با جا، گر دل من ماند ماند

4 آب چشمم دید و آمد بر من خاکیش رحم باد صد رحمت بر آب دیده کین آتش نشاند

1 حاشا که تا سلمان بود، ترک می و ساغر کند ور نیز گوید: می‌کنم، هرگز کسی باور کند

2 شیخش هوس دارد که او، کمتر کند می خوارگی شیخا تو کمتر کن هوس کو این هوس کمتر کند!

3 رند از پی می سر دهد، ور زآنکه نستانند سر دستار را بر سر نهد، دستار و سر در سر کند

4 چندان که بندم دیده را، تا کس نیاید در نظر ناگه خیال شاهی، از گوشه‌ای سر بر کند

1 لطف جانبخش تو جانم ز عدم باز آورد دل آزرده ما را به کرم باز آورد

2 خاک آن پیک مبارک دم صاحب قدمم که دلم هم به دم و هم به قدم باز آورد

3 هر سیاهی که شبان خط و خالت با من کرد انصاف که لطفت بقلم باز آورد

4 می‌کنم خون جگر نوش به شادی لبت که به یک جرعه مرا از همه غم، باز آورد

1 شبهای فراقت را، آخر سحری باشد وین ناله شبها را، روزی اثری باشد

2 از دیده اگر آبی خواهیم به صد گریه آبی ندهد ما را، کان بیجگری باشد

3 ما بی‌خبریم از دل، ای باد گذاری کن بر خاک درش باشد کانجا خبری باشد

4 دانی که کرا زیبد، چون زلف تو سودایت آن را که به هر مویی، چون دوش سری باشد

1 من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمی‌گنجد چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمی‌گنجد

2 ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از سر به سودایت که این افسر، مرا در سر، نمی‌گنجد

3 بران بودم که بنویسم، مطول، قصه شوقت چه بنویسم، که در طومار و در دفتر، نمی‌گنجد

4 به عشق چنبر زلفت، چه باک، از چنبر چرخم سرم تا دارد این سودا، در آن چنبر، نمی‌گنجد

1 گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد

2 آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد

3 هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد هر می که دهد لعلت، با خون دل آمیزد

4 کو طاقت آن جان را، کز وصل تو بکشیبد؟ کو قوت آن دل را کز جور تو بگریزد؟

1 در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد عاشق سوخته دل، در طمع خام افتاد

2 جام نمام ز نقل لب تو، نقلی کرد راز سر بسته خم، در دهن خام افتاد

3 خال مشکین تو بر عارض گندم گون دید آدم آمد ز پی دانه و در دام افتاد

4 باد زنار سر زلف تو، از هم بگشود صد شکست از طرف کفر در اسلام افتاد

1 دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد خاطر از رهگذرت، بهره غباری دارد

2 دیده در خلوت وصل تو ندارد، راهی کار، کار دل تنگ است، که باری دارد

3 غم ایام خورم، یا غم خود، یا غم دوست؟ غم من نیست از آن غم که شماری دارد

4 دوش صد بار به تیغ مژه‌ام زد چشمت که به هر گوشه چو من کشته، هزاری دارد

1 دوشم آن گلچهره در آغوش بود حبذا وقتی که ما را دوش بود

2 لب به لب، رخسار بر رخسار بد رو به رو، آغوش بر آغوش بود

3 هرچه آن جز باده بد، مکروه گشت آنچه غیر از دوست بد، فرموش بود

4 از می لعل لبش تا صبحدم بانگ «هایاهای و نوشانوش» بود

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی