1 کو ساقی، تا ره مروت سپرد یک جام می آرد، غم ما را ببرد
2 زاهد چه مذاق خیره ای داشته است نزدیک شده دختر رز را بخورد
1 ای آن که مسیح آنچه مجمل دارد از علم آن را دلت مفصل دارد
2 راضی شده ام باز به ضعف دل خویش زین دردسری که قرص صندل دارد
1 در صبر اگرچه دل رسایی دارد با جور فلک چه آشنایی دارد
2 چون سنگ به او رسد، یقین می شکند هرچند که شیشه مومیایی دارد
1 بی تاب و تبم چو شمع تن می میرد می میرم اگر آتش من می میرد
2 از آتش دوزخ دل ما را چه غم است هندو ز برای سوختن می میرد
1 دیگر به چمن نغمه ی مرغان سرشد از خنده ی گل، ابر بهاری تر شد
2 از لاله و گلگشت چمن، همچو بهشت عالم ز بهار، عالم دیگر شد
1 درهم دلم از بودن شهر و ده شد دلگیر ز وضع جمعه و شنبه شد
2 در سایه ی بخت تیره عمرم بگذشت چون داغ که در زیر سیاهی به شد
1 از شوق تو خون در دل گل می جوشد شمع از هوست به سوختن می کوشد
2 از عکس گل روی تو دایم چون گل آیینه لباس چهره ای می پوشد
1 آن بلبل مستم که خروشم بردند ذوق سخن از لب خموشم بردند
2 در عالم غفلتم عجب ذوقی بود افسوس که آن پنبه ز گوشم بردند
1 الماس به زخم دل فگاران ریزند سیماب به جام بی قراران ریزند
2 در موسم گل، قطره ی باران از ابر اشکی ست که در وداع یاران ریزند
1 جمعی که به هند رانده از ایرانند چلمرد در سرای سنبل خانند
2 کو مسهل حکمتی که این تیره دلان چون خال سفید، عیب هندستانند