1 در خانه مرا نه بیم ماند و نه امید نه قفل کنون به کار دارم، نه کلید
2 آزادم از اسباب تعلق کردی چون دزد حنا، روی تو ای دزد سفید!
1 ماییم درین گلشن پر بیم و امید آشفته و تیره روز چون سایه ی بید
2 از قصه ی عشق، صرفه در خاموشی ست به ز آنچه بگوییم، چه خواهیم شنید
1 ای خواجه ترا چه پیرهن می باید؟ آن جسم کثیف را کفن می باید
2 از بهر اخ و تف تو چاه مبرز چون چاه زنخ، پیش دهن می باید
1 در باغ، رخت چو سوی گل می آید رنگی تازه به روی گل می آید
2 بلبل به بغل دود ترا هر ساعت کز پیرهن تو بوی گل می آید
1 صبح است و نوای بلبلی می آید زان طره نسیم سنبلی می آید
2 همچون مژه در دیده ی ما جا دارد خاری که ازو بوی گلی می آید
1 هرکس در کینه زد، دل آزاری دید از کرده ی خویشتن بسی خواری دید
2 نرمی ست علاج کینه ی سخت دلان هموار شود سیل چو همواری دید
1 عید است، دکان زهد را تخته کنید چون آینه دلها همه یکلخته کنید
2 خواهید اگر لطیف و فربه گردد زنهار بط شراب را اخته کنید
1 ای اهل سخن از کرمت شکرگزار مثقال هنر پیش تمیزت خروار
2 در عهد تو سامان دگر یافت سخن آری خرجش کم است و دخلش بسیار
1 چون چشم حسود است جهان برمن شور آواره ی عالمم چو بیت مشهور
2 صبحم همه شام است، ولی شام فراق روزم همه شب، ولی شب اول گور
1 افسوس که از شورش این بحر خطیر عاجز گردید ناخدای تدبیر
2 از موج به موج است گذارم، گویی مورم که رهم فتاده بر روی حصیر