1 ابروی تو از غمزه دگر پر گره است تیری انداز چون کمان به زه است
2 هر عضوم ازو، جدا نشاطی دارد در دل عشق تو چون عروسی [به] ده است
1 دیگر ز چمن خرمی اخراج شده ست سامان گل از خزان به تاراج شده ست
2 پروانه به بخت خویشتن می نازد بلبل به گل چراغ محتاج شده ست
1 با من بخت سیاه در بدمهری ست زهری ست، اگرچه رنگ او پازهری ست
2 از حال خراب من خبر می گوید رنگم که چو زعفران ویران شهری ست
1 امشب که فلک در پی عشرت سازی ست از رقص بتان به بزم آتشبازی ست
2 قامت ز ادا رقص روانی دارد گردن ز اصول در صراحی بازی ست
1 ای دل چه نشسته ای که فرصت نفسی ست بشتاب به راه تا صدای جرسی ست
2 در زیر فلک، پی گرفتاری ما چون خانه ی صیاد به هر سو قفسی ست
1 از گریه ی ماست هرکجا طوفانی ست وز ناله ی ماست هرکجا افغانی ست
2 بلبل که به علم ناله افلاطون است در مکتب ما، طفل «گلستان» خوانی ست
1 ای خواجه ترا ضعیفی از پیری نیست از گرسنگی ست سستی، از سیری نیست
2 اسبی که کشند بر ورق نقاشان گر بی حرکت بود ز جوگیری نیست
1 عارف که به سعی خویش از دنیا رفت مرغی به قفس بال همی زد تا رفت
2 زین چاه که فکر تو به جایی نرسد منصور به نیم گز رسن بالا رفت
1 دردا که ز دست، یار بگزیده برفت آرام و قرار دل غمدیده برفت
2 شد دیده سفید و دل سیاه است، که گفت؟ کز دل برود هر آنچه از دیده برفت