1 حاسد که همه دعوی لافش پوچ است از مغز حیا، چو نافش پوچ است
2 از طبع زبان دراز، معنی مطلب شمشیر کشیده را غلافش پوچ است
1 تشویش سفر با دل ناشاد بد است با دست تهی چو کار افتاد بد است
2 راضی شده ام به قرض هم گر باشد می دانم اگرچه قرض بغداد بد است
1 حال دلم از طرز نوایم پیداست سودا زده ام، ز هر ادایم پیداست
2 در راه تو چون خامه ی بی پروایان آشفتگی ام ز نقش پایم پیداست
1 ماییم که داغ دل ما ناسور است از پای فتاده ایم و منزل دور است
2 احوال خود از کسی چه پنهان داریم چون زلف، پریشانی ما مشهور است
1 این عشق که برق عافیت پرداز است جان پرور ما چو شعله ی آواز است
2 بیماری عشق در وجود مردان همچون تب شیر و یرقان باز است
1 بر هرچه نگاه کردم اسباب غم است چیزی که ازو دلم شود شاد، کم است
2 ما را به وصال او چه جای شادی ست در کشتن شمع، صبح تیغ دو دم است
1 دیگر ز بهار، شورش مرغان است وز نغمه چمن چومجلس مستان است
2 از سبزه زمانه عرصه ی کشمیر است وز لاله چمن دیار داغستان است
1 مال دنیا که منعمان را جان است فرداست که صرف کار محتاجان است
2 تا چند به پشت گاو، خر خواهد بود آخر گذر پوست به سراجان است
1 رخشت که دمش علامت چوگان است در دعوی خود چو گوی در میدان است
2 رنگین شود از رنگ خوشش دست، مگر در خانه ی زین تو حنابندان است؟
1 ماییم و دلی که دایم از غم خون است از دایره ی ساختگی بیرون است
2 موزونی طبع ما بود زینت ما تقطیع برای طبع ناموزون است