حال دلم از طرز نوایم پیداست از سلیم تهرانی رباعی 13
1. حال دلم از طرز نوایم پیداست
سودا زده ام، ز هر ادایم پیداست
1. حال دلم از طرز نوایم پیداست
سودا زده ام، ز هر ادایم پیداست
1. ماییم که داغ دل ما ناسور است
از پای فتاده ایم و منزل دور است
1. این عشق که برق عافیت پرداز است
جان پرور ما چو شعله ی آواز است
1. بر هرچه نگاه کردم اسباب غم است
چیزی که ازو دلم شود شاد، کم است
1. دیگر ز بهار، شورش مرغان است
وز نغمه چمن چومجلس مستان است
1. مال دنیا که منعمان را جان است
فرداست که صرف کار محتاجان است
1. رخشت که دمش علامت چوگان است
در دعوی خود چو گوی در میدان است
1. ماییم و دلی که دایم از غم خون است
از دایره ی ساختگی بیرون است
1. ابروی تو از غمزه دگر پر گره است
تیری انداز چون کمان به زه است
1. دیگر ز چمن خرمی اخراج شده ست
سامان گل از خزان به تاراج شده ست
1. با من بخت سیاه در بدمهری ست
زهری ست، اگرچه رنگ او پازهری ست