1 آن چه شمعی است فروزنده رخ یار من است آن چه روشن نه از آن شمع شب تار من است
2 آن چه ناز تو فزون می کند و رحم تو کم اثر صبر کم و ناله ی بسیار من است
3 آن چه از کار کسان عقده گشاید لب توست آن چه آسان نشود هرگز از آن کار من است
4 غمگسارم تویی و بی تو چنانم که کنون دشمن من به غم عشق تو غم خوار من است
1 زاهل امتحان کس در میان نیست که بر دست تو تیغ امتحان نیست
2 جفای او به کام تست از آن دل به فکر انتقام آسمان نیست
3 حباب آسا گشودم چشم و دیدم که چیزی از وجودم در میان نیست
4 مگر دستار بر رطل گران داد که شیخ شهر با ما سر گران نیست
1 ندارد تحفهٔ جان گر حقارت زما صد جان و از او یک اشارت
2 عبارت از حیات جاودان چیست؟ لب شیرین آن شیرین عبارت
3 بهای بوسه ی جان بخش جان خواست ندانم چیست سودش زین تجارت؟
4 اگر از شوق خواهی نسپرم جان نهان از من به قتلم کن اشارت
1 جان کیست ندانم که در این شهر برایت ناکرده فدای همه جانها به فدایت
2 حسنت ز حد افزون شد و غیرت نگذارد کز چشم بد خلق سپارم به خدایت
3 تأثیر دعایش سبب ترک جفا شد ای کاش نبودی اثری ای دل به دعایت
4 با این که بود جای تو دایم به دل من هر لحظه ندانم که به جویم زکجایت
1 با غیر ز می پر است جامت شادیم به عیش ناتمامت
2 اندیشه ی مرهم ارکند دل گو لذت زخم او حرامت
3 انکار قیامت ارکند کس برخیز که بنگرد قیامت
4 ای مرغ دل از نخست گسترد دامی ز وفا و کرد رامت
1 تا این دل دیوانه بود عاقلهٔ ما از طعن جنون بیهده باشد گلهٔ ما
2 آسوده غم عشق ز تنگی دو عالم روزی که نمودند به او حوصلهٔ ما
3 شادابی دل داده به خار و خس این دشت خونی که به هر گام چکد ز آبلهٔ ما
4 عمریست که پوییم ره کویش اگرچه از او نبود جز قدمی فاصلهٔ ما
1 خوش آنکه چشم تو گاهی بمن نگاهی داشت نداشت گاهی اگر التفات گاهی داشت
2 گذشت آنکه دل آن نگار سنگین دل حذر ز ناله و اندیشه ی ز آهی داشت
3 عجب نبود که او بگذرد ز جرم دلم بجز گناه محبت اگر گناهی داشت
4 شدم هلاک غم او و بد گمانی بین که در محبت من باز اشتباهی داشت
1 گر خرد سنجد مه روی تو را با آفتاب آنقدر بیند تفاوت کز سهابا آفتاب
2 ماه دوشت دیده مهر امروز شرمش باد اگر باز طالع گردد امشب ماه و فردا آفتاب
3 آفتاب و سرو می گفتم تو را گر داشتی عارض تابنده سرو و قدر عنا آفتاب
4 هر شب اندازد سپر از تیر آه من بلی چون تو کی دارد دلی از سنگ خارا آفتاب؟
1 کرده روی خود به خون دل خضاب از لب چون لعل نایت لعل ناب
2 روی تو در خواب بیند چشم من چشم من گر بی تو بیند روی خواب
3 خود وفا از مردم عالم مخواه سردی از آتش مجو آب از سراب
4 غنچه ی او پرده دار اختران سنبل او سایبان آفتاب
1 یاری مخواه از آن که به ما سازگار نیست یاری که یار اهل وفا نیست یار نیست
2 آسودگی زوصل مجوز انکه هیچ گه بلبل به بی قراری فصل بهار نیست
3 ناکامی دل است اگر کام روزگار چون من کسی به کام دل روزگار نیست
4 با هر که خلف وعده کند شرمسار ازوست رشک آیدم به هر که ازو شرمسار نیست