ماند آخر حسرت دیدار او از سحاب اصفهانی غزل 25
1. ماند آخر حسرت دیدار او در دل مرا
منتی در دل نهاد این مرگ مستعجل مرا
...
1. ماند آخر حسرت دیدار او در دل مرا
منتی در دل نهاد این مرگ مستعجل مرا
...
1. گر سر انکار قتل چون منی دارد زننگ
به که در محشر گواه خود کند قاتل مرا
...
1. گر نخواهم که به فرمان دل آرم جان را
به که با خویش گذارم دل نافرمان را
...
1. صحبت اغیار داد ره به دلش کینه را
زشت کند روی زشت چهره ی آئینه را
...
1. تا این دل دیوانه بود عاقلهٔ ما
از طعن جنون بیهده باشد گلهٔ ما
...
1. ساقیا تا کی غم دوران گدازد تن مرا؟
ساغری تا وارهاند لحظه ای از من مرا
...
1. سوزد هزار شمع به بیت الحزن مرا
زین داغها که از تو فروزد به تن مرا
...
1. گردون مباد آن که بیایی به خواب ما
اول ربود خواب ز چشم پر آب ما
...
1. چه منتی پر و بال شکسته بر سر ما
نهاد بهر رهائی گشود چون پر ما
...
1. رقیب یافته در کوی یار بار امشب
چه گونه بار ببندم ز کوی یار امشب؟
...
1. کرده روی خود به خون دل خضاب
از لب چون لعل نایت لعل ناب
...
1. یا مرگ یا وصال ای کاش عنقریب
یا این دهد خدایا آن کند نصیب
...