1 چون جرم گنه وفاست ما را هر نوع کشد سزاست ما را
2 از خنجر خویش خون ما ریخت زین بیش چه خونبهاست ما را
3 هر وقت که با رقیب بنشست در محفل خویش خواست ما را
4 یکبار به بزم خویش ننشاند نوعی که سزای ماست ما را
1 دانی که شوخ خوش سخن خوش کلام ما حرفی که ناورد به زبان چیست؟ نام ما
2 حاصل شود به نیم نگاه تو کام ما ای لطف ناتمام تو عیش تمام ما
3 پرسید نام ما بت شیرین کلام ما گویی زدند سکه ی دولت به نام ما
4 گفتم به دل که تا به که ئی بی قرار گفت: چندانکه هست در کف عشقش زمام ما
1 دلم ز سینه برون رفت و جان بود تنها چو بلبلی به قفس از هم آشیان تنها
2 به یاری تو کنونم کشد خوشا وقتی که بود دشمن جان من آسمان تنها
3 اگر به کشتن خلق جهان چنان کوشی همین تو جان جهان مانی و جهان تنها
4 صداقت دگرش هست جز دمیدن خط گل مرا نبود موسم خزان تنها
1 دانی که چه کردیم متاع دل و دین را؟ در راه تو دادیم هم آن را و همین را
2 چین سر زلف تو گشودند و ندانم یا آن که گشودند سر نافه ی چین را
3 بر زخم نمک خوش نه، ولی مرهم خود یافت زخم دل من آن سخنان نمکین را
4 با هم نفسی یک نفس از دل نکشیدم تا آن که کشیدم نفس باز پسین را
1 دانی چه اثر داشت دعای سحر ما؟ این بود که نگذاشت به عالم اثر ما
2 زاول قدم از پای فتادیم و ازین پس تا در ره عشق تو چه آید به سر ما
3 جز بار غم از شاخ وفای تو نچیدیم از نخل جفایت چه بود تا ثمر ما؟
4 مرگ همه اغیار خوش است ارنه چه حاصل؟ یک خار اگر کم شود از رهگذر ما؟
1 بگشای پای ما که کمند وفای تو محکم تر است از همه بندی به پای ما
2 رفتیم از پی دل و دانی به راه عشق گمراه تر از ما که بود رهنمای ما
3 گر چون تو دلبری برد از کف دل ترا آگه شوی ز حال دل مبتلای ما
4 چون مرگ غیر باعث آزردگی تست شادیم از این که نیست اثر در دعای ما
1 عقده ای از کار ما نگشود لعل یار ما زلف او صد عقدهٔ دیگر زند در کار ما
2 نسبتی دارند با هم التفاتی دور نیست نرگس بیمار او را با دل بیمار ما
3 تا فلک جاری نکرد از دیده ام سیلاب اشک لحظه ای ایمن نبود از آه آتشبار ما
4 کاش بخت خفته بیداری بیاموزد ز چشم یا ز بخت خفته خواب این دیدهٔ بیدار ما
1 مانند من سگی سر کوی حبیب را باید کز آشنا نشناسد غریب را
2 دردا که دلبری نبود جز تو تا به تو چندی کنم تلافی رشک رقیب را
3 آنجا که زلف و روی تو باشد نهان کند از شرم برهمن بت و ترسا صلیب را
4 تازین بهانه بازنگردد ز نیم ره آگه ز مردنم نکند کس طبیب را
1 در کویش ای رقیب همین درد بس مرا کز چون تو نا کسی نکند فرق کس مرا
2 نه جور خاری و نه جفای گلی دریغ زآسایشی که بود به کنج قفس مرا
3 با پاکدامنان هوس الفتیش نیست آن به که باز داند از اهل هوس مرا
4 نزدیک گشته محمل آن ماه نو سفر کز دل رسد به گوش صدای جرس مرا
1 کاش آنکه بر آمیخت به مهرش گل ما را میداد به بی مهری او خو دل ما را
2 بر خاک نگارد خط بی جرمی مقتول خونی که ز شمشیر چکد قاتل ما را
3 در آینه بین آن رخ مطبوع که شاید هم حسن تو گیرد ز تو داد دل ما را
4 اینست اگر تربیت ابر کرامت شرمندگی از برق رسد حاصل ما را