1 در ره عشق اختیار از دست رفت پای ماند از کار و کار از دست رفت
2 در چمن دردا که ساقی تا قدح داد بر دستم بهار از دست رفت
3 آه کز دست دلم دامان صبر رفت چون دامان یار از دست رفت
4 نقد جانی را که از بهر نثار داشتم در انتظار از دست رفت
1 آنرا که زهجر دردناک است یا چاره وصال یا هلاک است
2 از چشم و دلم در آب و آتش چشمم سمک و دلم سماک است
3 دامان کشیم ز دست و آنگاه دستی که چو دامن تو پاک است
4 آهست اگر طبیب دلها بیچاره دلی که دردناک است
1 اشک من مانع آه سحری نیست که نیست ورنه آه سحری را اثری نیست که نیست
2 خبر این است که کس نیست ز خود بیخبران ورنه در بی خبریها خبری نیست که نیست
3 مست آن شد که لب از باده ی مستانه نیست ورنه در ناله مستان اثری نیست که نیست
4 گل فروبسته در مهر و وفا ورنه مرا از قفس باز به گلزار دری نیست که نیست
1 دلم ز سینه برون رفت و جان بود تنها چو بلبلی به قفس از هم آشیان تنها
2 به یاری تو کنونم کشد خوشا وقتی که بود دشمن جان من آسمان تنها
3 اگر به کشتن خلق جهان چنان کوشی همین تو جان جهان مانی و جهان تنها
4 صداقت دگرش هست جز دمیدن خط گل مرا نبود موسم خزان تنها
1 مدعی بی تو در بلای من است دور گردون به مدعای من است
2 چون در افتد بکار من گرهی تا لب او گره گشای من است
3 همه خلق آگهند و من به گمان کآگه از حال من خدای من است
4 چون بمقصد رسم که در ره عشق؟ دل گمراه رهنمای من است
1 چه منتی پر و بال شکسته بر سر ما نهاد بهر رهائی گشود چون پر ما
2 به هر کس از تر و خشک جهان رسد فیضی نصیب ما لب خشک است و دیده ی تر ما
3 هزار جان گرامی به راه او شد خاک برش چو جلوه کند تحفه ی محقر ما
4 به بزم عیش چه حاجت به باده و ساغر؟ که هست خون جگر باده دیده ساغر ما
1 بسکه در عهدت به ما بیداد رفت از تو بیداد سپهر از یاد رفت
2 خود چه دام است اینکه بیخود سوی آن هر کجا صیدی که بود آزاد رفت
3 از وصال آبی نزد بر آتشم تا ز هجران خاک من بر باد رفت
4 شد چو نومید از وفاتم رفت آه بر سرم شاد آمد و ناشاد رفت
1 یا مرگ یا وصال ای کاش عنقریب یا این دهد خدایا آن کند نصیب
2 از عزت جهان چندین مخور فریب چون هر فراز آن دارد بسی نشیب
3 دانی که وصل چیست فرخنده خلعتی است اما فغان که نیست جز در بر رقیب
4 دور از تو رفته تاب از دل زدیده خواب لب تشنه را از آب تا کی بود شکیب؟
1 ز خشم و جنگ تو جان بس ملول و دلتنگ است از آن به بخت بدم دل همیشه در جنگ است
2 ز زنده دل بفریبد به مرده جان بخشد لب ترا گهی ااعجازو گاه نیرنگ است
3 مرا چه فرق که گشتم هلاک در ره عشق؟ به مقصد ار دو سه گام از هزار فرسنگ است
4 ز عیش کنج قناعت چه آگهی دارند؟ شهان که مسکنشان بر فراز اورنگ است
1 بختم به خواب کرد ز وصل تو کامیاب بیداریئی زبخت ندیدم مگر به خواب
2 غیر از خیال روی تو در چشم قطره بار هرگز کسی ندیده که نقشی زند بر آب
3 ای عمر رفته چند به باز آمدن درنگ بنگر چه گونه عمر به رفتن کند شتاب؟
4 از خوی به عارض و از عارضش به زلف در روز بین ستاره به شب بنگر آفتاب