دلم ز سینه برون رفت و جان از سحاب اصفهانی غزل 13
1. دلم ز سینه برون رفت و جان بود تنها
چو بلبلی به قفس از هم آشیان تنها
...
1. دلم ز سینه برون رفت و جان بود تنها
چو بلبلی به قفس از هم آشیان تنها
...
1. دانی که چه کردیم متاع دل و دین را؟
در راه تو دادیم هم آن را و همین را
...
1. دانی چه اثر داشت دعای سحر ما؟
این بود که نگذاشت به عالم اثر ما
...
1. بگشای پای ما که کمند وفای تو
محکم تر است از همه بندی به پای ما
...
1. عقده ای از کار ما نگشود لعل یار ما
زلف او صد عقدهٔ دیگر زند در کار ما
...
1. مانند من سگی سر کوی حبیب را
باید کز آشنا نشناسد غریب را
...
1. در کویش ای رقیب همین درد بس مرا
کز چون تو نا کسی نکند فرق کس مرا
...
1. کاش آنکه بر آمیخت به مهرش گل ما را
میداد به بی مهری او خو دل ما را
...
1. ره به این ضعف ار به کوی یار می باید مرا
سیلها از دیده ی خونبار می باید مرا
...
1. افزود جفای بت بیدادگرم را
زین به چه اثر بود دعای سحرم را؟
...
1. گر به دل صد بار گویم قصهٔ جانانه را
باز میخواهد که از سر گیرم این افسانه را
...
1. به قصد صید دیگر ریخت خون صید دل ما را
و گرنه هرگز این طالع نباشد بسمل ما را
...