1 نه همین خندهٔ گل از پی نشو است و نماست ای بسا گریه که چون شمع ز باد است و هواست
2 سرکنم خم به طمع این چه حکایت باشد دست بالا نکنم گر همه هنگام دعاست
3 دلنشین شد بد و نیک و ادب و بی ادبی تا ز پیش نظرم رسم تواضع برخاست
4 غم خورد طالب و گو شاد نگردد محبوب گرچه خورشید نبالید ولیکن مه کاست
1 باعث آمدن روح به ابدان، عشق است سبب معرفت حضرت انسان عشق است
2 آفتاب از نفس صبح محبت شد گرم مرشد و پیشرو صاف ضمیران عشق است
3 مصر را یوسف ما کرد به عالم مشهور سبب گرمی بازار عزیزان عشق است
4 ناشناسیم و در این خانه به عجز آمده ایم منعمان راست سلام و به فقیران عشق است
1 گل مست و بلبلان شاد امروز روز خوبی است ساقی بشارتت باد امروز روز خوبی است
2 زنجیرهای فولاد گشت آب از دم گل سرو سهی شد آزاد امروز روز خوبی است
3 خوبان به جان عشاق کردند داد و بیداد ناز و کرشمه بنیاد امروز روز خوبی است
4 ای پادشاه خوبان غم های دور گردان با جام می بر از یاد، امروز روز خوبی است
1 آن آفرین جهان که نگهدار عالم است هر دلبر زمانه هم اغیار عالم است
2 چشمی که وا ز کثرت غفلت نمی شود تا روز حشر دیدهٔ پندار عالم است
3 نازم به آن بتی که به هر پا گذاشتن صد گام پیش از پی آزار عالم است
4 در قید ماست عالم و ما حظ نمی کنیم ای وای بر کسی که گرفتار عالم است
1 مقصد از گردیدن شیب و فرازم سیر نیست کافرام اما مراد و مقصد من دیر نیست
2 کشتن خود را روا دارم که در کوی حبیب غیر من دیگر در این دارالصفا کس غیر نیست
3 ضد هر شی باعث عرفان آن شی می شود هر که را از شر وقوفی نیست او را خیر نیست
4 می رساند در نگاهی خویش را بر جان و دل تیزپرتر از خدنگ ماهرویان طیر نیست
1 عشق پرشور است و ما پراضطراب یار بی رحم است و ما بی آب و تاب
2 دوش زلفش در خیال من گذشت تا سحر شب مار می دیدم به خواب
3 چشم او را در نظر آورده ام می توانم کرد عالم را خراب
4 می روم از هوش و می گوید دلم یا شراب و یا شراب و یا شراب
1 تو جان و من به جانت گشته طالب تو نور دیده و از دیده غایب
2 چنان قانون شرعت زد بر آهنگ که از می شد لب پیمانه تایب
3 جهان بس خورده با هم فرق نتوان که در این دوران غرایب از عجایب
4 ز دست خویش در آتش فتادی که در معنی اقارب شد عقارب
1 شایستهٔ درگاه تو هر بی سر و پا نیست درگاه تو جایی است که گنجایش جا نیست
2 آتش که درون کار کند شعله ندارد آن را که دلش سوخته انگشت نما نیست
3 تا یک نظر از رهگذر دیده درآید یک رهگذری نیست که صد دیده ورانیست
4 دست کرمت بسته ره و رسم طلب را در شهر و دیاری که تویی نام گدا نیست
1 برتر از عرش است ای عشاق، سیران شما دور گردون هست تقلیدی ز دوران شما
2 تا قیامت باد با هم روبهرو ای مهوشان سینهٔ صافیدلان و تیغ عریان شما
3 گر نهاید ای دوستان از اهل عزت خود چراست آسمان کرسی به دوش و سفره [و] خوان شما
4 چند میپرسی که مجنون کرد و عقلت را که برد مستی چشم سیه سرو خرامان شما
1 گریه در بزم یار، بی ادبی است خنده هم ز این قرار، بی ادبی است
2 اتحادم به امر مطلوب است ورنه بوس و کنار بی ادبی است
3 ستم و جور درد عشقش را باز با او شمار بی ادبی است
4 در جهانی که افتقار سزاست از جهان افتخار بی ادبی است