1 تا با تو از آن گوشهٔ ابرو نظری هست سوز جگر و چشم تر و دردسری هست
2 تا سر ننهی بی سر و سامان ننشینی چون کشتی طوفان زده هر دم خطری هست
3 تا هست در این جسم، ز جان صورت خالی بر ناصیهٔ من ز مؤثر اثری هست
4 این هستی موهومهٔ ما شاهد بعد است پروانه کباب است که تا بال و پری هست
1 گر برد از هوش زان چشم سیه تقصیر نیست غیر دل دادن به چشم شوخ او تدبیر نیست
2 تیغ ابرو مانع ظلم است چشم شوخ را پاسبانی بر سر کافر به از شمشیر نیست
3 گر مریدان را مراد از زهد، شیخی کردن است هیچ تدبیری برای این به از تزویر نیست
4 ای که از خلوت خرابات آمدی خوب آمدی سر بزن پایی بزن این خانهٔ تصویر نیست
1 یار ما خوب است اما خوب نیست با رقیبان خوب، با ما خوب نیست
2 ما کجا و مجلس واعظ کجا صحبت خرسنگ و مینا خوب نیست
3 اندرین بازیگه طفلان راه از کناری جز تماشا خوب نیست
4 یار را با ما نخواهد هر که دید کور بهتر او که بینا خوب نیست
1 صافیدلی چو آینه در این زمان کم است ور هست همچو آب روان در پی هم است
2 نبود عجب که منت آسودگی کشم زخم صحیح ناشده در زیر مرهم است
3 آیینه از تراش و خراش است پرضیا روشنگر طبیعت ما خلق عالم است
4 آب از دهان ساغر جمشید می رود صبحی دمی که غنچهٔ گل پر ز شبنم است
1 جلا می دهد سینه را اخگر ما ز دل می برد زنگ، خاکستر ما
2 به خون لاله سان بارها شسته ایم سیاهی نشد پاک از دفتر ما
3 نخواهیم سر در کشیدن به عجز اگر تیرباران شود بر سر ما
4 دلیل حوادث توانیم گشتن که هر داغ شمعی است بر پیکر ما
1 دیوانه شدم باز جنون می کنم امشب ای عشق مدد ساز که خون می کنم امشب
2 تا عشق بنا گشته جهان یاد ندارد عیشی که به این بخت زبون می کنم امشب
3 غم نخل و ثمر آه و نفس سوخته آخر خود گوی که بی روی تو چون می کنم امشب؟
4 سیلی که برد زنگ ز آیینهٔ عالم از دیدهٔ خونبار برون می کنم امشب
1 صورت اندیش کی از معنی ما باخبر است؟ پای خوابیده چه داند که چه در زیر سر است؟
2 باخبر بودن از آیین جهان نیست کمال کامل آن است که از غیر خدا بی خبر است
3 به قدم سیر جهان کار هوسناکان است سالک آن است که بی منت پا در سفر است
4 غم مخور ای دل اگر بی هنرت می خوانند هست [جایی] که همه عیب تو آنجا هنر است
1 بیجا نمی خلد به دلی تیر آه ما مژگان چشم آبله شد خار راه ما
2 از عجز ما همیشه قوی رشک می برد با برق می زند دو برابر گیاه ما
3 یک نکته ای است در نظر اهل معرفت از خط سرنوشت شکست کلاه ما
4 از خشم چرخ و کشمکش دست روزگار شد چون کمان شکستگی ما پناه ما
1 نازک دلی که آینه دار نزاکت است دایم به فکر نقش و نگار نزاکت است
2 آرامگاه آن قد و بالین ناز او دوش نزاکت است و کنار نزاکت است
3 آن حسن نازپرور و خط بنفشه فام باغ نزاکت است و بهار نزاکت است
4 آن کاو سبوی دختر رز می کشد به دوش منت کشد که حامل بار نزاکت است
1 باخبر باش که از حال خبرداری هست خواب منع است در آن خانه که بیداری هست
2 سخن دوست به بیگانه نباید گفتن می ننوشیم در آن بزم که هشیاری هست
3 گرچه گل ناز به همراهی بلبل دارد لاله را همچو منی سوخته دل یاری هست
4 عهد کردم به کسی [خواجگیی] نفروشم در جهان تا به غلامیم خریداری هست