در میان ما و او شد حسن بی پروا نقاب از سعیدا غزل 60
1. در میان ما و او شد حسن بی پروا نقاب
تابش خورشید بر خورشید شد پیدا نقاب
...
1. در میان ما و او شد حسن بی پروا نقاب
تابش خورشید بر خورشید شد پیدا نقاب
...
1. غنچه کی وامی کند چشم دل خود را ز خواب
تا نیفشاند سحر بر روی گل شبنم گلاب؟
...
1. دیوانه شدم باز جنون می کنم امشب
ای عشق مدد ساز که خون می کنم امشب
...
1. تو جان و من به جانت گشته طالب
تو نور دیده و از دیده غایب
...
1. از پیر همت و کرمی ای جوان طلب
چون تیر قوت و مددی از کمان طلب
...
1. شبی که مست بیاید به خواب من مطلوب
دهد به غمزه شراب و کباب من مطلوب
...
1. روی تو چو از پیش نظر پرده برانداخت
آتشکدهٔ مهر به دور قمر انداخت
...
1. صبحدم شیری که مهر دایه ام در کام ریخت
خون دل شد شام غم از دیده ام ایام ریخت
...
1. گفتگوی حشر راحت از دل دیوانه ریخت
چشم ما خواب گرانی داشت این افسانه ریخت
...
1. در بزم عشق نشئهٔ تأثیر صحبت است
ساقی است پیر بیعت و خم پیر صحبت است
...
1. نازک دلی که آینه دار نزاکت است
دایم به فکر نقش و نگار نزاکت است
...
1. باده نوشی و غزلخوانی دیوانه بجاست
خنده گر نیست بجا گریهٔ مستانه بجاست
...