1 ز مجنون پرس اگر خواهی سراغ چشم آهو را دل دیوانه می داند نگاه طفل بدخو را
2 ز فکر روز محشر صبحدم آسوده برخیزد اگر بیند کسی در خواب آن چشم سخنگو را
3 سری در پیش افکن یک نفس پاس دم خود دار که اهل دل کنند آیینهٔ خود چشم زانو را
4 جهان دیوانه می گردد چو از رخ پرده بردارد که من خود دیده می گویم صفات آن پری رو را
1 راه رفتن کس نفرماید ز پا افتاده را نیست تکلیفی ز عالم مردم آزاده را
2 گر ز ملک بیخودی زاهد خبر یابد شبی صبح ناگردیده با می می دهد سجاده را
3 چشم پوشیدن ز عالم، عالم امن است و بس کس برون از تن نمی آرد لباس مرده را
4 در لباس شعر، معنی لطف دیگر می دهد جلوه رنگین تر بود حسن درون پرده را
1 بشکند آن تندخو چون آستین جامه را می کند خون شهیدان زینت هنگامه را
2 در بیان آن کمر از مو قلم کردم نشد از خیال خود تراشیدم بنان خامه را
3 می تواند زاهد بیچاره از سر بگذرد لیک نتواند که بگذارد ز سر عمامه را
4 غنچهٔ مکتوب گل واگشت در صحن چمن می روم از خویش می گویم جواب نامه را
1 راه در معموره ها گر نیست این دیوانه را راه می دانیم ای دل گوشهٔ ویرانه را
2 می کند خالی دل ما را ز غم های جهان از کرم هر کس که پر می می کند پیمانه را
3 از تجلی با صفا دارد جهان را روی او می کند روشن ز پرتو شمع ما این خانه را
4 خوش نمی آید به گوش خلق جز بانگ تهی زان سبب واعظ همی گوید بلند افسانه را
1 رفتار محال است ز کوی تو کسی را نبود گذر از یک سر موی تو کسی را
2 از عکس تو عکسی است در آیینهٔ اوهام ور نه خبری نیست ز روی تو کسی را
3 مشکل که تو را بیند و از جا نرود کس چون یاد کند شیفته بوی تو کسی را
4 در هر صفت از خویش برون رفتم و دیدم جز ذات تو ره نیست به سوی تو کسی را
1 شد عمرها که از نظر افتاده خواب ما رنگ پریده می شکند آب و تاب ما
2 پیچیده است حلقهٔ زلفش بر آن میان گویا ز ماه بسته کمر آفتاب ما
3 آمد رقیب و باده کشید و خبر کشید خوش توبه ها شکست ز بوی شراب ما
4 پیوسته سر دهد به هوای نگاه او با بحر اتحاد ندارد حباب ما
1 ما را اگرچه [خوار] نمود افتقار ما آن است بیشتر سبب افتخار ما
2 داریم اشک سرخ و رخ زرد از غمش در یک چمن نشسته خزان و بهار ما
3 از هر دو کون مهر تو کردیم اختیار ز این بیشتر چه کار کند اختیار ما؟
4 داریم غربت و الم هجر و شکر و صبر درمان درد یار بود در دیار ما
1 بی غم نفسی نیست دل باخبر ما زخمی است که سوزد به دل ما جگر ما
2 دیدیم که این چشم به آن روی سزا نیست برخاسته منظور ز پیش نظر ما
3 ما شعله نماییم ولی تشنه نوازیم چون ابر چکد آب ز برق شرر ما
4 شمشیر خجالت که کشد لاف درونان بی رنگ برآید ز جگر نیشتر ما
1 جلا می دهد سینه را اخگر ما ز دل می برد زنگ، خاکستر ما
2 به خون لاله سان بارها شسته ایم سیاهی نشد پاک از دفتر ما
3 نخواهیم سر در کشیدن به عجز اگر تیرباران شود بر سر ما
4 دلیل حوادث توانیم گشتن که هر داغ شمعی است بر پیکر ما