1 برتر از عرش است ای عشاق، سیران شما دور گردون هست تقلیدی ز دوران شما
2 تا قیامت باد با هم روبهرو ای مهوشان سینهٔ صافیدلان و تیغ عریان شما
3 گر نهاید ای دوستان از اهل عزت خود چراست آسمان کرسی به دوش و سفره [و] خوان شما
4 چند میپرسی که مجنون کرد و عقلت را که برد مستی چشم سیه سرو خرامان شما
1 جامع رشک جنان فیض اثر دیدیم ما گوییا در شام دنیای دگر دیدیم ما
2 سقف جامع با سراجات منیرش بی گمان آسمان و کوکب و شمس و قمر دیدیم ما
3 واعظان در هر طرف سرگرم وعظ خویشتن سرخوش از ذکر خدا دیوار و در دیدیم ما
4 باخبر با بی خبر را اندرین دارالامان بی خبر از خویش و از حق باخبر دیدیم ما
1 رو به هر کوهی نماید طور میدانیم ما هرکه گوید حرف حق منصور میدانیم ما
2 غایبان گر در حضور ما سخنها گفتهاند نیست ز ایشان رنجی معذور میدانیم ما
3 قرب دلبر جز فنای عاشق بیچاره نیست هرکه نزدیک است او را دور میدانیم ما
4 کام از انگشت حلوای جهان شیرین مکن این بنا را خانهٔ زنبور میدانیم ما
1 چون تیر پیچ و تاب ندارد کمان ما پاک است از ریا و حسد خاندان ما
2 غیر از هدف شدن نزند فال دیگری گر مهره های قرعه شود استخوان ما
3 در خاطرش سخن سر مویی اثر نکرد هر چند مو کشید زبان در دهان ما
4 جایی که غیر عجز دگر هیچ نیست کم جز بار نیستی چه برد کاروان ما
1 برد آرزو خرمن ما خوشه چین ما از دست نارسا ننمود آستین ما
2 آیینهٔ نمونهٔ تمثال حیرتیم چون آب موج خیز نباشد جبین ما
3 از شکر و صبر ذائقهٔ ما گرفته حظ تلخ است در مذاق کسان انگبین ما
4 داغ است همچو لالهٔ بیدل در این چمن از باغ روزگار گل دستچین ما
1 جز لاله نیست چشم سیاهی به راه ما غیر از دلی شکسته نباشد پناه ما
2 در انتظار پنبهٔ راحت سفید شد چشم کشیده سرمهٔ داغ سیاه ما
3 از موج خیز جوهر شمشیر آبدار دایم رسیده آب به حلق گیاه ما
4 از بهر چشم زخم حوادث به خط صنع حرزی نوشته هاله بر اطراف ماه ما
1 بیجا نمی خلد به دلی تیر آه ما مژگان چشم آبله شد خار راه ما
2 از عجز ما همیشه قوی رشک می برد با برق می زند دو برابر گیاه ما
3 یک نکته ای است در نظر اهل معرفت از خط سرنوشت شکست کلاه ما
4 از خشم چرخ و کشمکش دست روزگار شد چون کمان شکستگی ما پناه ما
1 شور عشق است و جنون حاصل و سرمایهٔ ما سنگ طفلان بود از خان غمش دایهٔ ما
2 منزل ما و فنا در ته یک دیوارند سایهٔ ماست در این بادیه همسایهٔ ما
3 ما در این مهد چه خواهیم به خود بالیدن که به صد خون جگر شیر دهد دایهٔ ما
4 هر که را رغبت بی ساخته با جنس خود است دست در گردن ما چون نکند سایهٔ ما؟
1 بی رمز درد، کس نشود آشنای ما خالی ز ناله نیست نی بوریای ما
2 ماییم هر چه هست نماییم هر چه هست از ما پر است عالم و خالی است جای ما
3 با سنگ طینتان چه کند نرمی زبان با دل شکسته کار کند مومیای ما
4 دست طمع ز دامن دوران بریده ایم کفش زمانه راست نیامد به پای ما
1 ظهور نعمت منعم بود گدایی ما نوای عالم معنی است بینوایی ما
2 زمانه افسر شاهی به روی خاک انداخت چو دید شوکت و شأن برهنه پایی ما
3 بیار باده و با ما مصاحبت انگیز که بیخودی است ره و رسم آشنایی ما
4 نه زهد خشک فروشیم آبرو خواهیم نه ترک دنیی دون است پارسایی ما