گهی معشوق و گه عاشق گهی جسمی و گه از سعیدا غزل 572
1. گهی معشوق و گه عاشق گهی جسمی و گه جانی
شوم قربانت ای بدخو که هم اینی و هم آنی
...
1. گهی معشوق و گه عاشق گهی جسمی و گه جانی
شوم قربانت ای بدخو که هم اینی و هم آنی
...
1. ز بس این تن پرستان کرده خم گردن به آسانی
ز جا برخاستن گردیده مشکل از گرانجانی
...
1. میزان عدالت بودی دی زلف سمن سایی
دیدیم قیامت را دیروز ز بالایی
...
1. ز خویش برده مرا چشم باده پیمایی
نگاه بر طرفی رفته و دلم جایی
...
1. در حریم دل من شمع شب افروز تویی
چمن و باغ بهار من و نوروز تویی
...
1. واقف از زاده و نزاده تویی
«عالم الغیب و الشهاده» تویی
...
1. دل برده است چشم قتال جنگجویی
خورشیدوضع و مهرو چون باده تندخویی
...