وجودم را بر آتش زد لقای گرم موجودی از سعیدا غزل 560
1. وجودم را بر آتش زد لقای گرم موجودی
شدم کوه تجلی از نگاه سرمه آلودی
...
1. وجودم را بر آتش زد لقای گرم موجودی
شدم کوه تجلی از نگاه سرمه آلودی
...
1. دارم ز باده چشم تمنای بیخودی
ساقی بیار ساغر و مینای بیخودی
...
1. دوست به دشمن به کربلا تو نمودی
یوسف یعقوب را بها تو نمودی
...
1. تو تا به کی دل و جان در امان نگه داری
ز تیر حادثه تا کی نشان نگه داری
...
1. دلم ربوده بت ماهری به عیاری
که گوی بازی او چرخ شد به مکاری
...
1. دیده بیرون شده از پرده به دیدار کسی
جان به لب آمده از لعل شکربار کسی
...
1. شد زمین تکیه گاه درویشی
آسمان بارگاه درویشی
...
1. برهنگی است عبا و قبای درویشی
توکل است لباس غنای درویشی
...
1. تلخی کند به کام خضر آب زندگی
بیدار چون شود ز شکر خواب زندگی
...
1. هر جا پیدا شود شور و شر دیوانگی
می زنم دست جنون را بر سر دیوانگی
...
1. ای که در تدبیر دنیای دنی بس مایلی
حق زیادت رفته و مشغول فکر باطلی
...
1. کریمان را چه شد یارب کریمی
نمی بینم ز کس لطف عمیمی
...