عهد کی از عهدهٔ پیمانه می آید برون از سعیدا غزل 537
1. عهد کی از عهدهٔ پیمانه می آید برون
توبه ها اشکسته از میخانه می آید برون
...
1. عهد کی از عهدهٔ پیمانه می آید برون
توبه ها اشکسته از میخانه می آید برون
...
1. هر کس شکست طرهٔ پرپیچ و تاب او
زلفش چو مار گشت و درآمد به خواب او
...
1. به بحر شور زده غوطه آب نیل از تو
به چاه رفته فرو یوسف ذلیل از تو
...
1. به دل ها ناوک انداز است دایم ابروان تو
جدا هرگز ندیدم تیر مژگان از کمان تو
...
1. صلح و صفا بود مرا جنگ تو و جفای تو
تن به قضا سپرده ام در طلب رضای تو
...
1. از بسکه نازک است دل پر ز آرزو
داریم همچو شیشهٔ می گریه در گلو
...
1. دل گر از دست شود در خم ابرو، گو شو
ور شود زار و نزار از غم آن مو، گو شو
...
1. خیالم تا به سرو قامت او گشته هم زانو
گهی با مه برابر می زند گه با فلک پهلو
...
1. رحمتش با بی گناهان کی کند فردا نگاه
می برد دل های ظلمت دیده را چشم سیاه
...
1. خطش نوشته بر او آیت کلام الله
سواد مملکت حسن اوست، زلف سیاه
...
1. گرچه عالم را بنا آن ذات بیچون ساخته
لیک فکری کن که عالم را بنا چون ساخته
...
1. فلک به این همه رنگی که بر هوا بسته
به زیر تیغ تو صیدی است دست و پا بسته
...