خلقش کند عمارت مهمانسرای حسن از سعیدا غزل 525
1. خلقش کند عمارت مهمانسرای حسن
آن نوخطی که ریخته باشد بنای حسن
...
1. خلقش کند عمارت مهمانسرای حسن
آن نوخطی که ریخته باشد بنای حسن
...
1. دمی در پای خم سرمان و بحر و بر تماشا کن
بیا و آنچه جم می دید در ساغر تماشا کن
...
1. به حال عالم افسرده دیده ای تر کن
چو ابر بر سر این خاک، گریه ای سر کن
...
1. از چشم خود ای دلبر شایسته حذر کن
تو خسته نه ای ای نفس از خسته حذر کن
...
1. سخن اهل دلی را سخن ماست مکن
جامهٔ کعبه بر این قامت ناراست مکن
...
1. پیش هر کس شکوه از گردون دون پرور مکن
دفتر جمع دل غمدیده را ابتر مکن
...
1. ای کرده وطن تن، به سوی جان سفری کن
از جان گذر و جانب جانان نظری کن
...
1. ببر طمع ز زمین، خرقه آسمانی کن
چو مهر، نور به هر ذره میهمانی کن
...
1. باز تا در جلوه آمد جام صهبا در چمن
لاله پر خون کرد از غیرت قدح را در چمن
...
1. مگذر ز راستی و ببین بر کمال من
از خاک، قد خمیده برآید نهال من
...
1. برقع از رخ برگرفتی آفتاب آمد برون
زلف را کردی پریشان، مشک ناب آمد برون
...
1. صبحدم مطلوب چون مست شراب آید برون
ز آه صدیقان او بوی کباب آید برون
...