منم نادان تو دانایی چه گویم از سعیدا غزل 513
1. منم نادان تو دانایی چه گویم
ز حال دل که بینایی چه گویم
...
1. منم نادان تو دانایی چه گویم
ز حال دل که بینایی چه گویم
...
1. به روی سینه سیل اشک باز از دیده برگردان
بزن جاروب مژگان را و از دل گرد غم بنشان
...
1. چه سرها از یقین شد گوی در میدان درویشان
به بازی هم نشد خم هیچ گه چوگان درویشان
...
1. چگونه کس کند آرام در سرای جهان
که کرده اند به آب و هوا بنای جهان
...
1. بیفتی گر ز پا در راه دل سر میتوان گشتن
نهی گر سر به پای خویش سرور میتوان گشتن
...
1. ندیده صاحب معنی به روزگار سخن
غریب جز من افتاده در دیار سخن
...
1. کجا رسد به تو گل در ادای دل بردن
که عندلیب تو دارد نوای دل بردن
...
1. به آن سرو سهیقد یاد صهبا میتوان کردن
به آن پیمانشکن عیش دو بالا میتوان کردن
...
1. آخرت منظور اگر باشد ز دنیا آمدن
کعبه رفتن نیست کمتر از کلیسا آمدن
...
1. چو به درد خوی کردی به دوا توان رسیدن
به قضا رضا چو دادی به خدا توان رسیدن
...
1. بیا به وادی بیداد تخت و چادر زن
به قتل هر دو جهان دست و آستین بر زن
...
1. شده شرمسار به دوران تو پیمانهٔ حسن
نگهت مست می و چشم تو میخانهٔ حسن
...