ز جان گذشتم و جانان شدم نشسته نشسته از سعیدا غزل 549
1. ز جان گذشتم و جانان شدم نشسته نشسته
برون ز عالم امکان شدم نشسته نشسته
...
1. ز جان گذشتم و جانان شدم نشسته نشسته
برون ز عالم امکان شدم نشسته نشسته
...
1. نماید گاه ابرو گه جمال آهسته آهسته
ز ابر آید برون بدر و هلال آهسته آهسته
...
1. باز چشمش سرمه آمیز آمده
طرفه بیماری به پرهیز آمده
...
1. ز من تا کوی جانان گرچه یک آواز رس مانده
ز دوری می زدم فریاد اما ناله پس مانده
...
1. ابروی تو را تا قلم صنع کشیده
حیرت ز مه نو سر انگشت گزیده
...
1. نیست با کس اتحادم همچو کوه
در ازل وحدت نهادم همچو کوه
...
1. عهد با بالابلندی بسته ای
دل به شوخی خودپسندی بسته ای
...
1. آفتاب از آتش مهر تو اخگر پارهای
آسمان، طفل مسیحای تو را گهوارهای
...
1. ای که از قدرت تویی حسن آفرین تازه ای
باز از روی کرم بنما جبین تازه ای
...
1. نمی دانم تو خاکی آتشی یا باد یا آبی
فتاد از تاب، گردون و هنوز از حرص، بی تابی
...
1. هیچ در کفر و خیال کار مشکل نیستی
در دلی اما خبردار از دل دل نیستی
...