1 چه شور است این که در کاشانهٔ ماست که عقل ذوفنون دیوانهٔ ماست
2 فلک صیاد ما صید و جهان دام نصیب و قسمت، آب و دانهٔ ماست
3 نمی دانم که را قسمت نمایند شرابی را که در پیمانهٔ ماست
4 حکایت های آدم تا به این دم چو نیکو بنگری افسانهٔ ماست
1 چشمم ز گریهٔ دل ناکام روشن است تا می چکد ز شیشه میم، جام روشن است
2 بر تربت گرفته دماغان هجر او دایم چراغ روغن بادام روشن است
3 شمع حیات صبحدم از هر که شد فنا دیدم به جای او دگری شام روشن است
4 سر تا به پا لطافت معنی است قامتش آری که شعله را همه اندام روشن است
1 شد عمرها که از نظر افتاده خواب ما رنگ پریده می شکند آب و تاب ما
2 پیچیده است حلقهٔ زلفش بر آن میان گویا ز ماه بسته کمر آفتاب ما
3 آمد رقیب و باده کشید و خبر کشید خوش توبه ها شکست ز بوی شراب ما
4 پیوسته سر دهد به هوای نگاه او با بحر اتحاد ندارد حباب ما
1 هر زمان بر سر پرشور هوای دگر است هر نفس از دل غمدیده نوای دگر است
2 گاه پیچد به خم زلف و گهی بر کاکل آه دلسوز مرا مد رسای دگر است
3 بیشه ای را که منم شیر نیستانش را هر دم از نالهٔ من برگ و نوای دگر است
4 ای خوشا عالم معنی که به هر چشم زدن بهر دل بردن ما ماه لقای دگر است
1 در خراباتی که راه هستی و پندار نیست بر لب ما جام می کمتر ز استغفار نیست
2 لازم حسن فراوان است زلف تابدار گنج بیرون از [حسابی] چون بود بی مار نیست
3 پیچ و تاب زلف باشد بر سر دیوانگان بر سر مجنون هوای پیچش دستار نیست
4 زاهد ما بسکه از کردار می گوید سخن چون زبان تیز هرگز بر سر گفتار نیست
1 عندلیب روح را تن آشیان گردیده است یوسفی را چاه زندان خانمان گردیده است
2 عمرها شد جان به گرد کوی او دارد طواف تن به عزم دیدن آن رو روان گردیده است
3 گر سرم گردد به گرد دل عجایب نیست این بر سر یک نقطه ای نه آسمان گردیده است
4 ناتوانی بسکه ما را بر زمین افکنده است آسمان در خانهٔ ما آستان گردیده است
1 هر زمان دل را هوای کوی جانان بر سر است ذوق جانبازی است دل را تا مرا جان در بر است
2 کوه را خون جگر شد آب در راه فنا شاهد این رمز، اندوه دل و چشم تر است
3 ای جمالت جنت و سرو قدت طوبای او وی زنخدان تو زمزم، ای دهانت کوثر است
4 گر از آن مژگان آن رخساره می خواهی مراد نقد جانی هست اینک سنجر است و خنجر است
1 بی ساخته در اهل کرم رسم کرم نیست ورنه سخن اهل کرم لا و نعم نیست
2 غیر از دل بی کینهٔ آیینه ضمیران آن کیست که بر سینهٔ او داغ درم نیست؟
3 در قید هوا و هوس و لاف بزرگی بگشای نظر مرد خدا شیر علم نیست
4 بسیار مگو با فلک از طالع ناساز ز این دور همین طالع ناساز تو کم نیست
1 عاشقان را رخصت دیدار آن مه پاره نیست همچو خورشیدش کسی را طاقت نظاره نیست
2 در بهای یک نگاهش دین و دل دارد طمع غیر جان دادن در این راه مفلسان را چاره نیست
3 شیر می نوشد ز پستان اجل طفل دلیر در نظر تابوت، مردان را بجز گهواره نیست
4 کی رسد در دامن مطلب بجز دست خیال؟ ای زلیخا یوسف معنی گریبان پاره نیست
1 در خانه ای که جای کسی نیست جای ماست بامی که بر هواست بنایش بنای ماست
2 لنگر، جفا و صبر و هوا جذب و موج، اشک خون بحر و دل سفینه و غم ناخدای ماست
3 آن را که احتیاج نباشد به بندگی از بندگان بی سر و سامان خدای ماست
4 در کارگاه عشق، دل سنگ تیره را آن صیقلی که آینه سازد جلای ماست