1 هر شیوه ای که هست در این جا بجا خوش است از گل صفا و رنگ ز بلبل نوا خوش است
2 یک دم حضور را به جهانی نمی دهیم عالم به کام ماست اگر وقت ما خوش است
3 دلبر که یار شد مزه از عشق می رود معشوق پرستیزه و ناآشنا خوش است
4 دل موج خیز گریه و چشمم ز خون پر است ساقی بیار باده صفا و هوا خوش است
1 از خس و خار حوادث قلب ما را کی صفاست عقل تا در خانهٔ ما پیشوا و کدخداست
2 بی فنا کی دیدهٔ باطن شود بینا به حق نیستی گردی است کان در چشم هستی توتیاست
3 هر که در چشم خلایق شد سبک در راه عشق جذبهٔ مطلوب با او همچو کاه و کهرباست
4 خسته ما به ز قند و گل نگردد ای طبیب زان شکر لب، حرف تلخی یاد اگر داری دواست
1 باعث آمدن روح به ابدان، عشق است سبب معرفت حضرت انسان عشق است
2 آفتاب از نفس صبح محبت شد گرم مرشد و پیشرو صاف ضمیران عشق است
3 مصر را یوسف ما کرد به عالم مشهور سبب گرمی بازار عزیزان عشق است
4 ناشناسیم و در این خانه به عجز آمده ایم منعمان راست سلام و به فقیران عشق است
1 بی ظرف را شراب شرربار، مشکل است پای برهنه سیر گل [و] خار مشکل است
2 گفتم به چشم او که چرا دلبر است گفت پرهیز پیش مردم بیمار مشکل است
3 موسی ز ضعف دل به عصا تکیه کرد و رفت تا کوه طور دید که دیدار مشکل است
4 الحق به غیر حق نتوان گفت حق منم رفتن به پای خود به سر دار مشکل است
1 آن را که هوای رخ خوب تو تولاست کفر است ورا مذهب و اسلام تبراست
2 با آن که مرا دیدهٔ امید به بالاست چشمم به امید رخ زیبای تو بیناست
3 بی خواهش ما هر چه رسد از تو حلال است در مذهب ما آن حرام است تمناست
4 هر گرد و غباری که به دل بود ز هجرت از باغ وصال تو نسیم آمد و برخاست
1 آنچه می دانی تو در باطن نهان اظهار ماست هر که می خواهد ببیند روی حق، دیدار ماست
2 پیش رندان باده چون از جوش افتد کامل است با ادافهمان عالم، خامشی گفتار ماست
3 چشم ما هرگز نشد سیر از تماشای رخش آن که هرگز به نمی گردد دل بیمار ماست
4 برنمی دارد ز پایش دست، هر جا می رود سایهٔ آن دلربا هم در پی آزار ماست
1 آن خانه برانداز که خود راهبر ماست همخانهٔ ما همره ما همسفر ماست
2 آن یار مبرا ز خیالات عیان است سری که نهان است ز دل در نظر ماست
3 دارد سر منصور در این باغ، مکافات آن نخل به بار آمده و این ثمر ماست
4 آن صید ضعیفیم که سرپنجهٔ باز است دست تهی بهله اگر در کمر ماست
1 هر چیز که رو می دهد از ماست که بر ماست هر چند که او می دهد از ماست که بر ماست
2 سرچشمه بود قسمت ما آب روان را این آب که جو می دهد از ماست که بر ماست
3 گر غیر از آن کوی شود [رد] چه عجایب؟ ما را که چه رو می دهد از ماست که بر ماست
4 خویشی که ز ما تافت جبین، غیر شناسیم بیگانه که رو می دهد از ماست که بر ماست
1 صافیدلی چو آینه در این زمان کم است ور هست همچو آب روان در پی هم است
2 نبود عجب که منت آسودگی کشم زخم صحیح ناشده در زیر مرهم است
3 آیینه از تراش و خراش است پرضیا روشنگر طبیعت ما خلق عالم است
4 آب از دهان ساغر جمشید می رود صبحی دمی که غنچهٔ گل پر ز شبنم است
1 آن آفرین جهان که نگهدار عالم است هر دلبر زمانه هم اغیار عالم است
2 چشمی که وا ز کثرت غفلت نمی شود تا روز حشر دیدهٔ پندار عالم است
3 نازم به آن بتی که به هر پا گذاشتن صد گام پیش از پی آزار عالم است
4 در قید ماست عالم و ما حظ نمی کنیم ای وای بر کسی که گرفتار عالم است