1 آن که نامش جان جانان است آن جانان ماست آن که قربان میشود هردم به جانان، جان ماست
2 مشرب ما ترک دنیا، مذهب ما نفی غیر دین ما اثبات حق و کفر ما ایمان ماست
3 ما به دشت بیخودی و بیغمی خو کردهایم صحبت اهل تکلف قید ما زندان ماست
4 خلعت ما خرقه و تاج کیانی ترک سر مفلسیها دستگاه، افتادگیها شأن ماست
1 نه همین خندهٔ گل از پی نشو است و نماست ای بسا گریه که چون شمع ز باد است و هواست
2 سرکنم خم به طمع این چه حکایت باشد دست بالا نکنم گر همه هنگام دعاست
3 دلنشین شد بد و نیک و ادب و بی ادبی تا ز پیش نظرم رسم تواضع برخاست
4 غم خورد طالب و گو شاد نگردد محبوب گرچه خورشید نبالید ولیکن مه کاست
1 چه شور است این که در کاشانهٔ ماست که عقل ذوفنون دیوانهٔ ماست
2 فلک صیاد ما صید و جهان دام نصیب و قسمت، آب و دانهٔ ماست
3 نمی دانم که را قسمت نمایند شرابی را که در پیمانهٔ ماست
4 حکایت های آدم تا به این دم چو نیکو بنگری افسانهٔ ماست
1 جولانگه معنی دل هشیار نعیم است فیض سحر از دیدهٔ بیدار نعیم است
2 بسته است بلاغت کمر و دست، فصاحت در بندگی نطق گهربار نعیم است
3 جنت ز تجلای جمال است منور فیض نظر پاک ز دیدار نعیم است
4 بر روی زمین نقش حصیر است اگر فرش آن مسند زرباف و قلمکار نعیم است
1 در خانه ای که جای کسی نیست جای ماست بامی که بر هواست بنایش بنای ماست
2 لنگر، جفا و صبر و هوا جذب و موج، اشک خون بحر و دل سفینه و غم ناخدای ماست
3 آن را که احتیاج نباشد به بندگی از بندگان بی سر و سامان خدای ماست
4 در کارگاه عشق، دل سنگ تیره را آن صیقلی که آینه سازد جلای ماست
1 جفاهای نگاهش ظاهر از لب های خندان است جهان را دوستی امروز از صبحش نمایان است
2 ز عریانی نباشد دست من زیر بغل دایم که دست نارسا شرمنده از چاک گریبان است
3 به شاهد نیست حاجت روز محشر کشتگانت را که شمشیر تو خون آلود و زخم ما نمایان است
4 دم عیسی است طالب را سموم وادی ایمن که جنت کعبه رو را سایهٔ خار مغیلان است
1 جامه از رنگ و از گلشن بدن است آفتابی به زیر پیرهن است
2 دل عاشق تمام آیینه است جام می پای تا به سر دهن است
3 عالم از خاک سر برآوردند مردهٔ ما هنوز بی کفن است
4 در کلیسای عشق و آیینش هر که زنار بست برهمن است
1 وعظ ما ناگفتن است و درس ما ناخواندن است راه ما نارفتن و بنیاد ما افتادن است
2 دربهدر چند از پی روزی روی ای بیخبر پیش همت سنگ خوردن بهتر از نان خوردن است
3 از بخیلان دور شو هرچند تعظیمت کنند مار را نرمی به پهلو سختی جان کندن است
4 نفس را تابع شدن چون پادشاه بیخرد اختیار خود به دست مرد ظالم دادن است
1 چشمم ز گریهٔ دل ناکام روشن است تا می چکد ز شیشه میم، جام روشن است
2 بر تربت گرفته دماغان هجر او دایم چراغ روغن بادام روشن است
3 شمع حیات صبحدم از هر که شد فنا دیدم به جای او دگری شام روشن است
4 سر تا به پا لطافت معنی است قامتش آری که شعله را همه اندام روشن است
1 عقل هندوی میفروش من است گل و مل پیشکار هوش من است
2 داغ گل دل کباب صهبا خون موسم برگ و عیش و نوش من است
3 سخن راست همچو تیر خدنگ از بر سینه تا به گوش من است
4 لحن داوود و صور اسرافیل هر دو در اصل، یک خروش من است