کرم عام تو با محرم و بیگانه یکی از سعیدا غزل 144
1. کرم عام تو با محرم و بیگانه یکی است
همچو خورشید که در کعبه و بتخانه یکی است
1. کرم عام تو با محرم و بیگانه یکی است
همچو خورشید که در کعبه و بتخانه یکی است
1. فلک بر سر بی سران پرچمی است
زمین زیر پا نعل مستحکمی است
1. تنها نه خال عارض آن ماه، دیدنی است
این دانه را به چشم از آن روی، چیدنی است
1. امروز که نوبهار معنی است
دل بلبل گلعذار معنی است
1. همین نه شیوهٔ خوبان طریق خودرایی است
که گاه خشم و گهی رحم و گه خودآرایی است
1. نگشت کار ز بخت سیاهتاب، درست
چو زلف شد همه کارم به پیچ و تاب درست
1. نشئهٔ آب حیات از لعل شکرکام اوست
هر دو عالم را فصاحت بستهٔ دشنام اوست
1. باخبر باش که از حال خبرداری هست
خواب منع است در آن خانه که بیداری هست
1. تا با تو از آن گوشهٔ ابرو نظری هست
سوز جگر و چشم تر و دردسری هست
1. جستجوی جان جانان کن که جان پیداست کیست
میزبان را شو شناسا میهمان پیداست کیست
1. می از انگور شد میخانه از کیست؟
بت از کافر بود بتخانه از کیست؟
1. شایستهٔ درگاه تو هر بی سر و پا نیست
درگاه تو جایی است که گنجایش جا نیست