تنی چند بید لرزان و روان ساکنی از سعیدا غزل 477
1. تنی چند بید لرزان و روان ساکنی دارم
زمین بی قرار و آسمان ساکنی دارم
...
1. تنی چند بید لرزان و روان ساکنی دارم
زمین بی قرار و آسمان ساکنی دارم
...
1. به گرد کوی جانان های های ساکنی دارم
چو پای مور در این ره صدای ساکنی دارم
...
1. من دورم و من دورم مهجورم و مهجورم
بی روی تو مجبورم بی لعل تو مخمورم
...
1. از دم تیغ غم او هر نفس خون میخورم
کس نمیداند که من این باده را چون میخورم
...
1. نگیرم گوشه از راه خدنگت گر گمان باشم
زمین بوس تو می آرم بجا گر آسمان باشم
...
1. کی جفای می و معشوقه و مهتاب کشم
من که خون جگر خود چو می ناب کشم
...
1. دور از رخش چها من بیتاب می کشم
منت ز درد، خون ز رگ خواب می کشم
...
1. منت اغیار و آزار ملامت میکشم
میکشم باری اگر بار ملامت میکشم
...
1. ندارد منت بار لباس از هیچ کس دوشم
نباشد چون کمان غیر از خدنگ غم در آغوشم
...
1. بنمای رو که والهٔ آن روی چون گلم
قربان شوم تو را چه کنم بی تحملم
...
1. حال من این است غیر حال ندانم
عاشقم و رسم قیل و قال ندانم
...
1. از حال من مپرس [و] ندامت کشیدنم
خو گشته پشت دست به دندان گزیدنم
...