هدف برای خدنگ تو جان خود بردم از سعیدا غزل 465
1. هدف برای خدنگ تو جان خود بردم
به پای بوس هما استخوان خود بردم
...
1. هدف برای خدنگ تو جان خود بردم
به پای بوس هما استخوان خود بردم
...
1. حکایت گل روی تو در چمن کردم
هزار طعنه از آن روی بر سمن کردم
...
1. به چوگانش اگر سر گو نمیکردم چه میکردم
اگر جان خاک راه او نمیکردم چه میکردم
...
1. منم که خود غم و خود یار غمگسار خودم
گهی شرابم و گه نشئه گه خمار خودم
...
1. به قطع هستی خود خوب دستیار خودم
همیشه میل کش چشم اعتبار خودم
...
1. همچو گرداب در قفای خودم
گرچه سرگشته ام به جای خودم
...
1. به غیر از دانهٔ دل ز آب چشمش سبزتر دارم
نه هر تخمی که کردم زیر خاک امید بردارم
...
1. اگرچه در نظر خلق اعتبار ندارم
ولی چو آینه در دل ز کس غبار ندارم
...
1. ز دست رفتم و امید دستیار ندارم
برهنه پایم و منت ز پای زار ندارم
...
1. چو بلبل از خس و خار چمن کاشانهای دارم
برای برق حسن گل عجایبخانهای دارم
...
1. به دل، داغ غم عشق بت پرکینه ای دارم
نه داغ است این که از جان رونما آیینه ای دارم
...
1. به بوی زلف جانان پیچ و تاب ساکنی دارم
چو بخت خویشتن امروز خواب ساکنی دارم
...